سلام و درود بریگانه هستی
سلام و درود بر هستی یگانه
سلام و درود بر عشق
پروردگارا
ترا سپاس می گویم برای اینکه بمن هستی بخشیدی، مرا آفریدی و در آفرینشت بمن افتخا ر انسان شدن را دادی.
اگر مرا سنگریزه ای می آفریدی، تا پایان جهان پیشانیم بر خاکت می ماند.
اگر مرا کرمی می آفریدی، بدرگاهت در زیر خاک می خزیدم و با شکرگزاری زندگیم را روشن می ساختم.
اگر مرا درختی می آفریدی همیشه منتظر باد می ماندم تا به کمکش بدرگاهت تعظیم کنم.
اگر مرا سیاره ای می آفریدی، رقص کنان به دور خورشید رحمتت شکر می کردم
و اگر مرا خورشیدی می آفریدی، سپاسم را به شکل پرتوت به جهان می بخشیدم.
اکنون که مرا من آفریدی، سپاس می گویم، چون توجهم را بسوی خود خواندی.
سپاس می گویم ترا برای حس درک تو، برای اشتیاق، برای بینش، خرد، دانش، هوشمندی، شناخت و خوشبختی.
شکر می کنم برای دردها و ناراحتیهائیکه مرا وادار کردند تا به تو روی آورم و بیشتر احساس نیاز و نزدیکی کنم.
شکر می کنم برای کمکهائی که کردی تا در آزمایشهایت سر بلند باشم.
شکر می کنم برای آخرین طپش قلبم تا مرا بسوی خود خوا نی.
سپا سگزارم ترا برای عمر جاودانه ایکه بمن خواهی داد.
سپاس می گویم ترا برای پاسخ مثبتی که به " الست بر بکم " خواهم داد
و سپاس برای تمام نعمتهائیکه درفهم نمی گنجند.
پروردگارا
مرا ببخش که صدایت را درقلبم می شنیدم و آنرا نمی شناختم.
مرا ببخش که اندرزهایت را زائیده فکر خویش دانسته و مغرور می شدم.
مرا ببخش که بیگانگان را به خانه ات راه دادم تا جای ترا گرفته و خود نمائی کنند، بیگانگانی چون خشم، کینه، حسد و ... این بیگانگان راهم را بسویت سد کردند.
مرا ببخش که نعمت سلامتیم را یک امر لازم، بدیهی و همیشگی می پنداشتم.
مرا ببخش که با تکیه بر بزرگواری و گذشتت حق ترا ضایع کردم.
مرا ببخش، آنهائیرا که دوست داری دوست نداشتم، با وجود این انتظار داشتم دوستم داشته باشی.
مرا ببخش از اینکه گاهی میل داشتم فریب شیطان را به رحمت تو ترجیح دهم.
مرا ببخش که خواسته شیطان را بر خواسته تو ترجیح دادم.
مرا ببخش که افتخار بندگیت را کوچک می شمردم.
مرا ببخش که دادن اینهمه هدیه را وظیفه تو می دانستم و همیشه طلبکار بودم.
مرا ببخش برای لحظاتی که غمگین و ناامید بوده ولطف تو و حتی خود تو را انکار می کردم.
پروردگارا
می ستایم ترا که یگانه هستی.
می ستایم ترا که هستی یگانه ای.
می ستایم نور را که نشانی از پرتو ذات توست .
می ستایم ترا که زمان را به جهان و جهانیان هدیه کردی.
می ستایم ترا که فضا را آفریدی.
می ستایم ترا که در ریزترین ذره آفرینشت بزرگترین جلوه ها را به عاشقانت نمایاندی.
می ستایم ترا که عظمتت را به انسان می شناسانی.
می ستایم ترا که مفهوم بی نهایت را به فرزندان آدم می آموزی.
می ستایم ترا که به ما نیروی ادراکه ای عطا فرمودی تا پاره ای از قانونمندی آفرینشت را دریابیم و آنرا دانش بنامیم.
می ستایم ترا که اشتیاق رسیدن را درما زنده نگهداشته ای.
می ستایم ترا که باورم را دگرگون ساختی و دیگر وصل را نابودی نمی پندارم.
می ستایم آگاهیت را که به ما ارزانی داشته ای.
می ستایم هوشمندیت را که همواره آموزگار خردمندان است.
می ستایم ذره ذره جهان هستی را زیرا هر ذره بخشی از تجلی وجود توست.
می ستایم قانونمندی وحدتت را که مرا از اسارت من آزاد ساخت و به هستی دیرآشنا باز گرداند.
می ستایم به وحد ت رسیدن با تو و با جهان هستی را که مرا از قید رهائی آزاد کرد.
می ستایم جهان عدم را که نشانگر عظمت نیستی است و درون آن هستی مطلق حاکم است.
می ستایم عشق را که با شکوهترین احساس است.
می ستایم عشق را که زیباترین را بطه است.
می ستایم عشق را که لطیفترین و محکمترین پیوند است.
می ستایم عشق را که عنصر روح توست.
می ستایم عشق را که علت آفرینش است.
می ستایم عشق را که سنگپایه بنای هستی است.
می ستایم عشق را که جوهر حرکت است.
می ستایم عشق را که به هر گلی طرح و رنگ دیگری می دهد.
می ستایم عشق را که آموزگار و درس زندگیست.
می ستایم عشق را تا شیدا شوم.
می ستایم عشق را تا در درونم شه شود.
می ستایم عشق را تا من ز خود دل برکنم.
می ستایم عشق را که صدایش درقلبم طنین می اندازد.
می ستایم عشق را که نغمه اش را بلبلان سر می دهند.
می ستایم عشق را که پرواز خاموش دلست تا درآغوش امن تو فرود آید.
می ستایم عشق را که تنها کلام آبشار است.
می ستایم عشق را چون صورتش خورشید شد.
می ستایم عشق را چون گردش گردون از اوست.
می ستایم عشق را چون نام آن ذات تو است.
می ستایم عشق را که زندگی با توست.
می ستایم ترا که بمن خرد دادی ، ه برای سنجش عظمتهای آفر یده هایت و کوچکی اندیشه هایم . بمن عقل دادی تا حیرت کنم و بر خاک افتم.
می ستایم ترا که بمن خرد دادی تا نا چیز بودن خود را در برابر عظمت شگفتی هایت دریابم و به اهمیت این ناچیز پی ببرم.
می ستایم ترا که بمن چشم دادی، نه برای فقط رؤیت زیبائیها، که برای دیدن شگفتی ها و دیدن راه.
می ستایم ترا که بمن گوش دادی، نه فقط برای شنیدن نغمه ها، که برای دریافت ارتباط و شنیدن نیاز دیگران.
می ستایم ترا که بمن زبان دادی نه فقط برای بیان خو استه ذهن، که برای بروز دادن نغمه های دل.
می ستایم ترا که بمن قلب دادی ، نه فقط برای به جریان انداختن روح تو درتما م اجزای پیکرم، بلکه قرارگاه ملاقات با تو.
می ستایم ترا که بمن دست دادی ، نه برای محکم نگهداشتن هدیه های تو، که برای به جریان انداختن بخششهایت.
می ستایم ترا که بمن پا دادی، نه فقط برای درنوردیدن زمین پهناورت، که بیاموزم از گام برداشتن به هدف رسیدن، و هر بار زانو بر زمین زدن و آن دستها را بسویت دراز کردن و از آن چشمان اشک ریختن و با آن گوشها نوایت را شنیدن، با آن زبان سکوت کردن و با آن قلب سخن گفتن.
این نامه هرگز پایانی نخواهد داشت زیرا دنباله آن درجهانهای دیگر ادامه می یابد.
سلام
متن بسیار پر مغز و دقیق و ظریفیه
جا دارد از آن لذت بسیار برد و به آن عمل کرد
و در یک کلام چراغ راه قرار داد
چون از اعماق جان برشته تحریر درآمده
پس در اعماق جان نیز میشینه
متشکرم و
خواهش می کنم اجازه دهید بخش هایی از آن را
برای دیدن دیگر دوستان در وبلاگم بزارم
البته نپرسیده میدانم حرفی ندارید بازم متشکرم
یا حق -- تا بعد
v <3 v