جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

یادداشت پایان سال

لحظه های پایانی سال همیشه مرور گر خاطرات بسیاری برای من بوده، لحظه های که در کنار هم تقدیر رقم می خورد سال 91 را برای تمام عمرم فراموش نمی کنم سالی که زندگیم در آن متحول شدو آرامش وعشق را با تمام وجودم لمس کردم. 

آغاز و پایان سال هر دو برایم شیرین ترین خاطرات عمرم  را تداعی می کند. 

آغاز سال جشن ازدواجم بود... 

اردیبهشت شروع بهشت زندگی من.... 

و خرداد سفری که در کنار همراه همیشگی عمرم تا نیمه ماه ،لحظه های شاد و پر از شوقی را به تماشا نشستیم... 

تیر ماه تمام سعی و تلاشم بر آن شد که پایان نامه ام به اتمام برسد  

و مرداد شیرین ترین لحظه عمرم ، لحظه درک مادر شدن ،نوید آمدن نوگل زندگیم و آغاز سفری نه ماهه با تمام لحظه هایش که با همه سختی ها برایم شیرین ترین است و نوید آمدن نوگل من عشق و محبتی که داشتیم را چند افزون کرد... 

شهریور بالاخره دفاع پایان نامه و فارغ تحصیلی من را جشن گرفتیم.... 

و از اینجا فراغت بیشتری برای با هم بودن سه تایی مان داشتیم 

و لحظه ها گذشت تا آبان ماه که جنسیت فرزندم معلوم شد هر بار که صدای قلبت را می شنیدم تمام وجودم شادی فراگیر می شد... 

و در آرزوی روزی که بتوانم گرمای وجودش را لمس کنم.... 

تا اسفند ماه  

ماه خوب من  

تولدم 

تولد آوشم 

و تا پایان عمرم 24 اسفند را فراموش نخواهم کرد لحظه ای که با تمام وجودم اشک شوق ریختم 

لحظه های سختی بود اما تولد تو برایم جبران همه چیز شد... 

دیگر از خداوند هیچ چیزی نمی خواهم جز سلامتی آوشم و خانواده ام 

و هر لحظه خداوند را سپاس می گویم سپاس فراوان

یه تولد دیگه

یکسال دیگه را پشت سر گذاشتم و دوباره رسیدم به تاریخ روزی که برای بار اول چشم گشودم. یک سالی که برام سرشار از لحظه های شاد بود و این بار با تجربه شادی  و مهربانی و عشق خیلی بیشتر از یکسال بزرگ شدم. معنی عشق را با تمام وجودم حس کردم عشقی که همسرم بی دریغ هر لحظه به من هدیه داد و چقدر با عشق بزرگتر می شوی...

و هر لحظه خداوند را از بابت بودن او درزندگیم شکر می کنم....

و تجربه دیگری که توام با انتظار بود را حس کردم حس مادر شدن، 

چقدر تجربه هایم شیرین بود وچقدر شیرین تر خواهد بود وقتی برای اولین بار فرزندم را در آغوش بگیرم 

سال گذشته بهترین های سرنوشتم رقم خورد و از بابت آن از خداوند بی نهایت سپاسگزارم و سجده شکر به جای می آورم

قرار نبود

تا جایی که فهمیده‌ام قرار نبوده این ‌قدر وقت‌مان را در آخور‌های سرپوشیده‌ی تاریک بگذرانیم به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن در دشت‌های بی‌مرز.
قرار نبوده تا نم باران زد، دست‌پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.
قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی. ناخن‌های مصنوعی، دندانهای مصنوعی، خنده‌های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه‌های مصنوعی.
حتما‌ً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگ‌نوردی مصنوعی در سالن می‌کنند به جای فتح صخره‌های بکر زمین.
هر چه فکر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این‌چنین با بغل دستی‌های‌مان در رقابت‌های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاه‌ها و مدرک‌های ما رد بشود … باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نیلبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند
قرار نبوده این ‌همه در محاصره‌ی سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا،
قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی‌شک این همه کامپیوتر و پشت‌های غوزکرده‌‌ی آدمهای ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده؛
تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟… کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست… این چشم‌ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.
قرار نبوده خروسها دیگر به هیچ‌کار نیایند و ساعت‌های دیجیتال به‌جایشان صبح‌خوانی کنند. آواز جیرجیرک‌های شب‌نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.
من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه‌‌ی دار و ندار زندگی‌مان، همه‌ی دغدغه‌ی زنده بودن‌مان.
قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.
قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره‌ها نخوابیده باشیم.
قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا علیه خورشید عالم‌تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.
قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پای‌مان یک‌بار هم بی‌واسطه‌ی کفش لاستیکی/چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.
قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه‌ی سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم.
چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین‌قدر می‌دانم که این‌همه “قرار نبوده”‌ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی‌مان را آشفته‌ و سردرگم کرده…آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سردر نمی‌آوریم چرا
این را که خوندم به من تلنگری زد شاید به شما هم ...

خوشبختی

خوشبختی واژه ای است که من با وجود همه تفاوت هایمان هر لحظه کنار تو تجربه اش می کنم 

 

بابت تمام دوست داشتن هایت سپاسگزارم

روزهای پایانی سال

به عادت هر ساله این روزها که می رسه حس عجیبی بهم راه پیدا می کنه یه جور دلتنگی بعضی وقتها هم انقدر در افکارم غرق می شم که گذشت زمان را کمتر حس می کنم 

امسال عجیب گذر زمان را کمتر حس کردم 

الان که نگاه می کنم و به سال گذشته این روزها بر می گردم این مساله برام محسوس تر می شهُ شاید علتش را در اتفاقاتی که پشت سر گذاشتم بتونم پیدا کنم 

هر کدوم از ماهها و فصل های این سال برام پر از حادثه بود شاید از کلمه حادثه تعبیر بد بشه اما مراد من بیشتر تغییر بودو بیشتر این تغییرات را من از تابستان احساس کردم 

کلنجارهایی که توذهنم شروع شد آنقدر با خودم و با لحظه هام کلنجار رفتم که... 

آبان ماه امسال برام هم شروع بود و هم پایان ُ پایانی که به خیلی چیزها بخاطرش متهم شدم 

اما این تغییر اونقدر سریع اتفاق افتاد که الان که به اون روزها بر می گردم میبینم که یه جور ارادی و غیر ارادی همه چیز دست به دست هم داد برای یه شروع 

عید غدیر نامزدی کردم 

و عید تولد پیامبر ۲۱ بهمن عقد کردم 

فاصله بین این دو عید برام پر از لحظه های خاص بود 

لحظه هایی که عشق را تجربه کردم 

دوست داشتن را 

تفکر 

و الان به به لحظه های آخر سال نزدیک و نزدیک تر می شم از خداوند به خاطر تمام نعمت ها و موهبت هایی که تو  یک سال گذشته بهم ارزانی کرده سپاسگزارم،

تولد

دیروز تولدم بود یکسال با همه اتفاقات خوب و بدش برام گذشت. اتفاقات عجیبی که زندگیم را یه جورایی عوض کرد . 

امسال خداوند بهم زیباترین هدیه ای را که می تونستم بگیرم دادو اون وجود پر از محبت همراه و همدلی که من یه جورایی به چشم یه نوع عطیه بهش نگاه می کنم. 

  

تولدم مبارک

یادی از شاملو

چشمه‌ساری در دل و
آب‌شاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته‌یی در پیراهن،

از انسانی که تویی
قصه‌ها می‌توانم کرد
غمِ نان اگر بگذرد 

 

احمد شاملو

تولد دوسالگی

نور چشمم 

خانه کوچک دل من  

با تو به وسعت تمام دنیاست 

و بین روزهای سالیان گذشته ام 

۲۶ آذرماه مهمترین روز شد لحظه تولد تو 

دلخوشی دنیایم هستی  

و برای تمام عمرم مرا بس! 

دوستت دارم بیشتر از جانم

خدایا

خدایا 

کجای این قصه ای 

دوباره روبروی من ایستادی 

گفتم من یارت هستم نه حریفت....

فصلی نو

و فصلی نو برایم از راه رسیده 

 

فصلی که شوق عشقی را در چشمانت دیده ام که با تمام دنیا یم معاوضه اش نخواهم کرد

خدایا

خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی

همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم
خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم

اگه یه روز

اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم.بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده. 

یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.و مهمتر از همه بهش یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده

بگذار هر چه از دست می رود، برود! آنچه را می خواهم که به التماس نیالوده باشد. هر چه باشد، ... حتی زندگی! 

ارنست چگوارا

چ قدر دلم برای زندگی تنگ شده؟

سفری در راه است

امروز به نقل تقویم اول رمضان بود وبه شهادت رو نمایان نکردن ماه آخر شعبان 

اما خیلی هم فرقی نمی کنه مهم اینه که دلت یه جورایی برای این سفر آمده بشه 

سفری که سالی یکبار فرصتش بهت داده می شه تا به جستجوی خودت بنشینی تو تمام فرصت یکسال گذشته ات 

به فکرات آرزوهات  

رفتارت 

دل چند نفر را شکوندی 

چند نفر را خنداندی 

و راضی بوده ای از آن چیزی که فکر می کردی تو این یکسال خواهی شد 

یه جور فرصت 

سفری در راه است 

کوله بارم بر دوش 

سفری تا مرزهای وجود 

امسال حس خوبی به این ماه دارم احساس سبکباری شاید یکی از معجزه های خداوند در راه باشد 

شاید کوچکترین معجزه اش 

و شاید بزرگترین آرزوی من

فال حافظ

چند رو زپیش رفته بودیم حافظیه ،بعد از بازکردن سر صحبت با فال فروش سالهای بسیار حافظیه "آقا کریم "صدامون زد و گفت به نیتت یه فال برداشتم! 

 

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست 

که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست 

 

و چقدر این فال برام معنی داشت، یه نشانه!

مثل آب مثل سنگ

گاهی فکر می کنم باید مثل سنگ باشم می گویند سنگ صبور اما خوب که فکر می کنم می بینم آب بهتر است 

مثل آب پراز لطافت سنگ آنقدر در خودش میریزد که می شود سنگ ساکن و راکد  

دیگر پای رفتن ندارد 

می ماند هر جایی که دیگر با انتها رسید  

اما آب باشم جاریم باهمه لطافتی که دارد از پس سنگ هم بر می آیم 

 

گاهی باید در خود حل کرد تا مجال وسعت یافتن و پیوستن را پیدا نمود 

و این روزها چقدر بین این سنگ و آب در نوسان بوده ام  

گاهی لازم است کوتاه بیایی...!

 

شب آرزوها

امشب شب آرزوهاست شبی که دستهای بیشماری به سوی آسمان بلند شده تا هر آرزویی ستاره ای شود بر آسمان بهشت و من مانده ام میان اینهمه آرزو که کدام را حواله فرشتگان کنم 

تا برایم مجوزش را بگیرند 

بهشت آرزو  

یا ارزوی بهشت 

اما دلم چیز دیگری می خواهد 

دلم می خواهد دلگیر نباشم 

از خودم از روزگاری که خیلی ها آرزوهایشان را از یاد برده اند  

و یا 

مجالی برای آرزو برایشان نمانده 

 و شاید امشب بزرگترین آرزویم  

آزادی کسانی است که به خاطر آزادگیشان در بندند 

آمین به تعداد همه ستاره هایی که بر آسمان بهشت امشب می نشیند!

برای مادرم

برای مادرم 

یگانه روزگارم 

دردانه ام 

تاج سرم 

 

بارها شنیدم مادر یعنی فرشته زمینی اما هیچ وقت فکر نمی کنم فرشته ای را پیدا کنم که همپای مادرم باشه 

مادرم تکه ای از خود بهشته که آرامش بهشتیش را در مهربانی هایش حس می کنم 

تکه ای از بهشت که هزاران هزاران فرشته در وجود نازنینش تمنای پرگشودن دارند و ترنم حضورشان و عطر شان خوشبوترین شمشم بهشت است. 

 

نوازش هایش به لطافت صدای جویباران سرزمین های ییلاقی است و خنکای مطبوعش تا همیشه آرامم می کند. 

هیچ ندارم که بگویم که لایقش باشد یا هیچ ندارم که نثارش کنم 

سراسر مهربانی 

سراسر عطوفت 

سراسر شکیبایی 

هیچ ندارم 

هیچ ندارم 

جز اینکه دوستش دارم

یه سوال

این روزها یه مشکل جدید که تو خیلی از خانواده ها دیده می شه ناباروری زوج های جوان که آمار روز افزونی هم داره ، از دلایل این ناباروری ها که بگذریم شاید نگاه همراه با ترحم دیگران و آرزوهای در دل مانده این زوجها سخت ترین قسمت های این اتفاق باشه . با وجود تمام روشهای باروری جدید بازهم زوج هایی وجود خواهند داشت که هرگز نمی توانند دارای فرزند بشوند و رویای همیشگی آنها پدر و مادر شدن خواهد بود. 

اما با همه اینها به نظر شما باید جدایی فصل اخر این رابطه باشه به مدد همان شرطهای ضمن عقد؟ یا به قول بعضی ماندن و ساختن و سوختن؟ یا اگر مرد باشد که ازدواج مجدد؟ و یا ماندن و فارغ از همه این ها در کنار هم بودن چراکه شاید یکی از زیباترین بخشهای یک ازدواج تولد فرزند است اما لزوما ازدواج نمی کنیم که دارای فرزند شویم؟ و شاید یاهای دیگر؟

میوه ممنوعه

عشق میوه ممنوعه این روزها ی ما آدمهاست.... 

 می چینیش؟ 

....

به تارهای دلم که زخمه می زنی 

می شنوی 

پژواک صدای تو است در من 

بس است دیگر 

سالهاست کر شده ام....

دلم خواست بنویسم

فقط دلم می خواد بنویسم همین اما نمی دونم از چی ؟ یه جورایی همیشه نوشتن از همه چیز خالیم می کنه.حتی اگه لغات بی اختیار باشند مثل الان ... 

شاید بهترین چیزی که بتونم ازش بنویسم خاطره تعطیلات عید باشه 

یادمه همیشه بعد از عید اولین موضوع انشا تعطیلات نوروز را چگونه گذرانده اید بود؟ یادش بخیر شروع می کردیم از اول تا اخرش را با آب و تاب تو ضیح دادن 

امسال عید ساعت 2و50 دقیقه روز دوشنبه سال تحویل شد ما که شب مهمونی بودیم  و سبزی پلو و ماهی را نوش جان کرده بودیم پایه شدیم و تا سحر بیدار موندیم همراه فال حافظ و گپ زدنا 

تقریبا کل شب های تعطیلی تا نیمه شب بیدار بودم و صبح روز بعد هم تا دلم می خواست می خوابیدم از دید و بازدید عید و خوردن که اصلا کم نیاوردم 

هفته دوم به مدد تموم شدن تعطیلات یه کم به جان ما رحم شد و از این خوردن و خوابیدنه کمتر خبر بود. هفته دوم یه مهمون عزیز برام اومد که چند روز حسابی بهم خوش گذشت. بعدشم یه 13 به در عالی رفتیم بیرون 

اون روز هم حسابی بهم خوش گذشت کلی عکس گرفتم

و چیزهایی که با زلزله نمی ارزد

وقایعی چون زلزله سیل طوفان سو نامی هر ساله در بخشهای  زیادی از دنیا اتفاق می افتد هنوز خاطره زلزله بم در ان سرمای زمستان از خاطره هایمان پاک نشده ، اما چیزی که شاید تلخ تر بود حوادثی بود که شنیدیم کم و بیش بعد از زلزله در ان منطقه اتفاق افتاده از سرقت از مردگان تا سرقت کمکهای بشر دوستانه به مردم بم به هر اسمی و ویرانی که هنوز هم در مردم و شهر دیده می شو د و این اتفاق فقط مختص ایرانیان نیست . 

وقتی توفان کاترینا به نیواورلئان رسید و سدها شکست، مردم آمریکا آن آمریکای دیگر را کشف کردند. در انجا هم بازماندگان غارت شدند .واما ژاپن

حالا یک زلزله نه ریشتری ژاپن را لرزانده است.  شدت و قدرت زلزله آنقدر زیاد بوده است که باعث شده است سرعت گردش زمین به دور خودش تغییر کند و سونامی آن تا آنور اقیانوس آرام و ساحل کالیفرنیا برود. راکتورهای اتمی فوکوشیما می توانند چرنوبیل و هیروشیمای دیگری خلق کنند. و مردم ژاپن در حال …. در حال زندگی کردن هستند.  گزارشگر رادیوی ان پی آر با زن میانسالی صحبت کرد که با آرامش در حال جدا کردن کاغذ و پلاستیک  در میان زباله های پناهگاهش بود تا برای بازیافت بفرستند. معلمی به خبرنگار گفت که عمری به تدریس در شهر مشغول بوده است و حالا نگران دانش آموزان سابقش هست که در میان گمشدگان هستند. دنیا در حال تحسین آرامش و متانت مردم ژاپن است.  و همه دارند می پرسند چرا ژاپنیها مغازه ها را غارت نمی کنند. جک کافتری دروبلاگش این سوال را پرسیده است.  و جوابها جالب هستند! گرگ از آرکانزاس، ناتاشا از ونکور، کن از نیوجرسی و بیز از پنسلوانیا و خیلیهای دیگر فقط یک جواب دارند: حس غرور ملی و شرافت فردی. خوب است ملتی بتواند به مردم جهان نشان دهد که چیزهایی دارد که در هیچ زلزله ای نمی لرزند حتی اگر زلزله نه ریشتر باشد 

 

درود بر مردم  ژاپن


چقدر نزدیک و چقدر دور

و چون بهار با جوانه هایی نورسته به چشمانت خیره می شود 

آیا باز هم تاب می آوری که 

روی برگردانی از این نگاه 

نگاهی از دریچه بهشت به زمین ... 

عطر گلها که در خانه دلت می پیچد به یادت می اورد که هنوز 

زندگی جریان دارد  

و تو در خیال من پر می گشایی تا لبه پنجره آرزویم نزدیک می شوی 

و دوباره دور 

چقدر دور و چقدر نزدیک 

آنقدر نزدیک که لمست می کنم 

و آنقدر دور که گاهی می اندیشم 

پژواکی از دور دستی 

و ناگاه شوقی را حس می کنم 

شوقی که از تو در من جاری می شود 

و .... 

و فکر می کنم که بهار 

اتفاق بزرگی است که در من شکل می گیرد 

چقدر نزدیک و چقدر دور 

آنقدر نزدیک که می بویمت 

و آنقدر دور که 

دستها را سایه بان چشمهایم می کنم تا شاید سایه ات را در دور دست 

ببینم 

چقدر دور و چقدر نزدیک 

چقدر نزدیک و چقدر دور