جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

دربین آیه های قران بعضی درخشانترن مثل الماس در یک جعبه جواهر بعضی را بیشتر دوست دارم با بعضی خودم وخدایم را بهتر می شناسم

یکی از این آیه هاست :

 فبائ الاءربکما تکذبان

خدایا چگونه تکذیبت توانم کرد وقتی هر لحظه در من جاری هستی

 و چگونه ستایشت کنم برای بودنم تا انسان بودنم از اینکه انسانم ومی توانم برگزینم بین پاکی وپلیدی

 نور و تاریکی

انسان ماندن یا شیطان شدن

آزادی یا برده شدن

بین تمام اضداد این هستی که یکی نشان از توست و دیگری سرگردانی

خدایا چگونه می توانم تکذیبت کنم وقتی پیوسته با منی در تمام لحظه هایم حتی لحظه های گناه

لحظه های سرکشی و طغیان

وقتی حضورت همیشگی است

وقتی عطر تو را حس می کنم در شکوفه های سیب کوچه باغهاو در بهار نارنجهای خانه همسایه

وقتی وسعتت را حس می کنم در بیکران آسمان

پاکیت را در چشمه سارها ی زلال کوهستان

 شفافیتت را درنور

شکوهت را در کوه

و زیباییت را در لبخند نوزادی به چهره دلگشای مادر

خدایا دوستت دارم بیشتر از جانم

که این را نیز از تو دارم

وجودم ناچیز است در مقابل سخاوت وبخشندگی تو

در مقا یسه با مهربانی و ایثار تو

هیچ میدانی هیچ یعنی چه.....

شناخت خدا از زبان مولای متقیان

سپاس خدایى را که سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهاى او ندانند، و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند. خدایى که پاى اندیشه تیزگام در راه شناسایى او لنگ است، و سر فکرت ژرف رو به دریاى معرفتش بر سنگ. صفتهاى او تعریف ناشدنى است و به وصف درنیامدنى، و در وقت ناگنجیدنى، و به زمانى مخصوص نابودنى. به قدرتش خلایق را بیافرید، و به رحمتش بادهارا بپراکنید، و با خرسنگها لرزه زمین را در مهار کشید.

سرلوحه دین شناختن اوست، و درست شناختن او، باور داشتن او، و درست باور داشتن او، یگانه انگاشتن او، و یگانه انگاشتن، او را به سزا اطاعت نمودن، و به سزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن، چه هر صفتى گواه است که با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد که از صفت جداست، پس هر که پاک خداى را با صفتى همراه داند او را با قرینى پیوسته، و آن که با قرینش پیوندد، دوتایش دانسته، و آن که دوتایش خواند، جزء جزءاش داند، و آن که او را جزء جزء داند، او را نداند، و آن که او را نداند در جهتش نشاند، و آن که در جهتش نشاند، محدودش انگارد، و آن که محدودش انگارد، معدودش شمارد. و آن که گوید در کجاست؟ در چیزیش در آرد، و آن که گوید فراز چه چیزى است؟ دیگر جایها را از او خالى دارد.

بوده و هست، از نیست به هستى در نیامده است. با هر چیز هست، و همنشین و یار آن نیست، و چیزى نیست که از او تهى است. هر چه خواهد پدید آرد، و نیازى به جنبش و وسیلت ندارد. از ازل بیناست و تا به ابد یکتاست، دمسازى نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد که تنهاست.  

خدایا روا مدار که در بیغوله های دنیا سرگردان گردم... امین