این هفته ،به نام بهزیستی نامگذاری شده سازمانی که مراجعه کنندگانش به نوعی نیازمند یاری بی چشمداشت من و توست!
یاری که گاهی با نگاه مهربانی دست نوازشی و یا همدلی و گفتگویی از سر مهر برای او که چشمانش منتظر من و تو در آسایشگاههای بهزیستی به در مانده خلاصه می شود.
اینقدر در روزمرگی هایمان غرق شده ایم که فراموشمان شده یک عصر 5 شنبه اگر هنوز هم وقتی می گذاریم و بر سر خاک رفتگانمان فاتحه ای می خوانیم اینبار از راه دور و این فاتحه را در کنار مانده هایی بخوانیم که در بودنشان هم کسی برای مهربانی و نوازش ندارند.
پدر و مادرهایی که سالهاست مهمان خانه های سالمندانمان شده اند و آنهایی که شاید سالها در حسرت داشتن فرزندی بوده اند که امروز من و تو می توانیم برایشان فرزند باشیم.
مهربانتر نگاه کنیم
به همدیگر
به جهانمان
به ماندگان چشم انتظار در گوشه گوشه شهرهایمان
چند روزی است آنقدر از خودم دور شدم که باورش برای خودم هم سخت شده
انگار یه جور دگردیسی
همون دگر دیسی که یه کرم ابریشم را به پروانه تبدیل می کنه
و بعضی وقتها تا این دگردیسی به پایان برسه برای روزهای خزیدنم دلتنگ می شوم
یه نوع ترس همراهم شده ترس از ماندن در این پیله
ترس نرسیدن
از اینجا مانده شده و از آنجا رانده
اینکه اینقدر شتاب کنم و یا کند باشم که هرگز تا پایان راه را سپری نکنم
دوست دارم زندگی را مز مزه کنم زیر زبانم
با تمام مزه ....
شاید امروز بزرگترین مشکل جامعه ما جایگزین کردن مذهب به جای دین است
مذهبی که پر از مکروهات و مستحباتی شده که خیلی ها را حتی نمی توانیم توجیه کنیم
اما دین شکلی واحد دارد
همه جا به یک زبان سخن می گوید چه
مسیحی
چه کلیمی
چه دین ابراهیم
چه زرتشت و چه دین محمد (ص)
مذهبی که دین گریزمان کرده
آنقدر باید و نباید به اسم این مذهب برایمان ساخته اند که خیلی هایمان دین را چارچوبی
می دانیم که انسان را محدود می کند
مذهبی که در آن عاشورا و تاسوعایی می گیریم برای به رخ کشیدن محله ها ی شهرهایمان
مذهبی که در آن نامه به چاه جمکران می اندازیم
مذهبی که دو دهه فاطمیه داریم و می گوییم فاطمه را پهلو شکاندند اما از علی در ان چیزی نمی گوییم
مذهبی که نه علی را شناخته ایم و نه فاطمه را
و ای کاش روزی برسد که به جای مذهب داری دین دار شویم
که اساس همه دین ها یکی است
انسانیت