-
قصه مترسک
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 19:15
یکی بود یکی نبود توی این دنیای زشت همه ی آدما سرگرم کار و بار خودشون بودن و توجهی به همدیگه و دور و برشون نداشتن . مترسک قصه ی ما هم اشتباهی وسط این آدما گم شده بود و دیگه هیچ امیدی هم نداشت و فقط روز و شبش رو میگذروند . اما یه روز همین مترسک نا امید چشماش به یه انسان افتاد که فکر کرد با بقیه فرق میکنه ... خلاصه مترسک...
-
یادداشت پایان سال
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 19:50
لحظه های پایانی سال همیشه مرور گر خاطرات بسیاری برای من بوده، لحظه های که در کنار هم تقدیر رقم می خورد سال 91 را برای تمام عمرم فراموش نمی کنم سالی که زندگیم در آن متحول شدو آرامش وعشق را با تمام وجودم لمس کردم. آغاز و پایان سال هر دو برایم شیرین ترین خاطرات عمرم را تداعی می کند. آغاز سال جشن ازدواجم بود... اردیبهشت...
-
یه تولد دیگه
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 20:23
یکسال دیگه را پشت سر گذاشتم و دوباره رسیدم به تاریخ روزی که برای بار اول چشم گشودم. یک سالی که برام سرشار از لحظه های شاد بود و این بار با تجربه شادی و مهربانی و عشق خیلی بیشتر از یکسال بزرگ شدم. معنی عشق را با تمام وجودم حس کردم عشقی که همسرم بی دریغ هر لحظه به من هدیه داد و چقدر با عشق بزرگتر می شوی ... و هر لحظه...
-
روزهای خوب من
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 20:29
این روزها که سپری می شود من هر لحظه به نفس های گرم تو نزدیک تر می شوم لحظه هایی که سرشار از انتظار و شادی و شعف است... من و همسرم بی تابانه هر لحظه بودن تو را انتظار می کشیم و سپاس را بر او می فرستیم که تو را به ما هدیه داده تویی که زیباترین دنیای مایی... دفتر خاطراتی برایت ثبت نموده ام تا تمام لحظه هایی که با من...
-
یه اتفاق ناب
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 11:34
5 ماهی می شود که همسفریم،با منی در تمام لحظه هایم گاه گاهی تلنگری می زنی به من یعنی من هم هستم اما مگه می شه من بودنت را از یاد ببرم روز به روز بزرگتر می شی و من گاهی این را درونم حس می کنم سفری که من بی تابانه انتظار پایان سرخوشانه ان را دارم پسرکم در راه است فرزندم نورچشمم می خواهم تمام لحظه هایی که بامن تقسیمشان می...
-
هدیه از بهشت
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 09:42
هر چند دنیای این روزها ، دنیای زیبایی نیست.... اما دنیای من با لمس وجود تو هر روز زیباتر می شود.... هر لحظه که به تو فکر می کنم به راهی که همسفر هم شده ایم غرق شادی می شوم... آمدنت مبارک نور چشمانم
-
قرار نبود
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 17:06
تا جایی که فهمیدهام قرار نبوده این قدر وقتمان را در آخورهای سرپوشیدهی تاریک بگذرانیم به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن در دشتهای بیمرز . قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم . قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی. ناخنهای مصنوعی، دندانهای...
-
خوشبختی
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 12:41
خوشبختی واژه ای است که من با وجود همه تفاوت هایمان هر لحظه کنار تو تجربه اش می کنم بابت تمام دوست داشتن هایت سپاسگزارم
-
روزهای پایانی سال
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 14:44
به عادت هر ساله این روزها که می رسه حس عجیبی بهم راه پیدا می کنه یه جور دلتنگی بعضی وقتها هم انقدر در افکارم غرق می شم که گذشت زمان را کمتر حس می کنم امسال عجیب گذر زمان را کمتر حس کردم الان که نگاه می کنم و به سال گذشته این روزها بر می گردم این مساله برام محسوس تر می شهُ شاید علتش را در اتفاقاتی که پشت سر گذاشتم...
-
تولد
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 07:42
دیروز تولدم بود یکسال با همه اتفاقات خوب و بدش برام گذشت. اتفاقات عجیبی که زندگیم را یه جورایی عوض کرد . امسال خداوند بهم زیباترین هدیه ای را که می تونستم بگیرم دادو اون وجود پر از محبت همراه و همدلی که من یه جورایی به چشم یه نوع عطیه بهش نگاه می کنم. تولدم مبارک
-
قطعه گمشده
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 14:48
آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است، هیچ آدمی را نمی توان یافت که قطعه خود را جستجو نکند فقط نوع قطعه هاست که فرق می کند، یکی به دنبال دوستی است دیگری در پی عشق؛ یکی مراد می جوید و یکی مرید یکی همراه می خواهد و دیگری شریک زندگی، یکی هم قطعه ای اسباب بازی به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود یا دست کم بدون آرزوی یافتن آن...
-
یادی از شاملو
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 07:59
چشمهساری در دل و آبشاری در کف، آفتابی در نگاه و فرشتهیی در پیراهن، از انسانی که تویی قصهها میتوانم کرد غمِ نان اگر بگذرد احمد شاملو
-
تولد دوسالگی
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 07:47
نور چشمم خانه کوچک دل من با تو به وسعت تمام دنیاست و بین روزهای سالیان گذشته ام ۲۶ آذرماه مهمترین روز شد لحظه تولد تو دلخوشی دنیایم هستی و برای تمام عمرم مرا بس! دوستت دارم بیشتر از جانم
-
خدایا
شنبه 12 آذرماه سال 1390 11:33
خدایا کجای این قصه ای دوباره روبروی من ایستادی گفتم من یارت هستم نه حریفت....
-
فصلی نو
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 09:38
و فصلی نو برایم از راه رسیده فصلی که شوق عشقی را در چشمانت دیده ام که با تمام دنیا یم معاوضه اش نخواهم کرد
-
خدایا
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 14:35
خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند و چشم هایش را می بندد و می گوید من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند همانی که نمازهایش یکی در...
-
اگه یه روز
جمعه 29 مهرماه سال 1390 13:02
اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباببازی دیگهای براش بادکنک میخرم . بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده . یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره . بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته...
-
خدایا
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 16:04
خدایا کودکان گل فروش را میبینی؟ مردان خانه به دوش دخترکان تن فروش مادران سیاه پوش محرابهای فرش پوش پسران کلیه فروش زبانهای عشق فروش انسانهای آدم فروش همه را میبینی ؟ میخواهم یک تکه از آسمان را بخرم, دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد احساس میکنم بد بازی رو باختم حواست هست من یارت بودم...نه حریفت
-
سلامی دوباره
جمعه 8 مهرماه سال 1390 19:29
سلامی به تو روشنی دیده ام دغدغه های کوچک و بزرگ زندگیم این چند ماه مجالی را برای نوشتن و به یادگار گذاشتن برای روزهای در پیش فراهم نکرده بود الان دقیقا 1 سال و 9 ماه و 12 روز است که چشم روشنی ما شده ای شاید در این مدت خیلی کنارت نبوده ام اما باور کن هیچ چیز در دنیا برایم شادی آور تر و آرامشبخش تر از صدای خنده تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1390 19:10
بگذار هر چه از دست می رود، برود! آنچه را می خواهم که به التماس نیالوده باشد . هر چه باشد ، ... حتی زندگی! ارنست چگوارا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1390 16:30
چ قدر دلم برای زندگی تنگ شده؟
-
سفری در راه است
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 15:39
امروز به نقل تقویم اول رمضان بود وبه شهادت رو نمایان نکردن ماه آخر شعبان اما خیلی هم فرقی نمی کنه مهم اینه که دلت یه جورایی برای این سفر آمده بشه سفری که سالی یکبار فرصتش بهت داده می شه تا به جستجوی خودت بنشینی تو تمام فرصت یکسال گذشته ات به فکرات آرزوهات رفتارت دل چند نفر را شکوندی چند نفر را خنداندی و راضی بوده ای...
-
فال حافظ
شنبه 1 مردادماه سال 1390 13:57
چند رو زپیش رفته بودیم حافظیه ،بعد از بازکردن سر صحبت با فال فروش سالهای بسیار حافظیه "آقا کریم "صدامون زد و گفت به نیتت یه فال برداشتم! سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست و چقدر این فال برام معنی داشت، یه نشانه!
-
مثل آب مثل سنگ
شنبه 25 تیرماه سال 1390 15:20
گاهی فکر می کنم باید مثل سنگ باشم می گویند سنگ صبور اما خوب که فکر می کنم می بینم آب بهتر است مثل آب پراز لطافت سنگ آنقدر در خودش میریزد که می شود سنگ ساکن و راکد دیگر پای رفتن ندارد می ماند هر جایی که دیگر با انتها رسید اما آب باشم جاریم باهمه لطافتی که دارد از پس سنگ هم بر می آیم گاهی باید در خود حل کرد تا مجال وسعت...
-
شب آرزوها
جمعه 20 خردادماه سال 1390 01:15
امشب شب آرزوهاست شبی که دستهای بیشماری به سوی آسمان بلند شده تا هر آرزویی ستاره ای شود بر آسمان بهشت و من مانده ام میان اینهمه آرزو که کدام را حواله فرشتگان کنم تا برایم مجوزش را بگیرند بهشت آرزو یا ارزوی بهشت اما دلم چیز دیگری می خواهد دلم می خواهد دلگیر نباشم از خودم از روزگاری که خیلی ها آرزوهایشان را از یاد برده...
-
برای مادرم
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 12:28
برای مادرم یگانه روزگارم دردانه ام تاج سرم بارها شنیدم مادر یعنی فرشته زمینی اما هیچ وقت فکر نمی کنم فرشته ای را پیدا کنم که همپای مادرم باشه مادرم تکه ای از خود بهشته که آرامش بهشتیش را در مهربانی هایش حس می کنم تکه ای از بهشت که هزاران هزاران فرشته در وجود نازنینش تمنای پرگشودن دارند و ترنم حضورشان و عطر شان...
-
یه سوال
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 09:42
این روزها یه مشکل جدید که تو خیلی از خانواده ها دیده می شه ناباروری زوج های جوان که آمار روز افزونی هم داره ، از دلایل این ناباروری ها که بگذریم شاید نگاه همراه با ترحم دیگران و آرزوهای در دل مانده این زوجها سخت ترین قسمت های این اتفاق باشه . با وجود تمام روشهای باروری جدید بازهم زوج هایی وجود خواهند داشت که هرگز نمی...
-
میوه ممنوعه
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 09:15
عشق میوه ممنوعه این روزها ی ما آدمهاست.... می چینیش؟
-
....
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 07:12
به تارهای دلم که زخمه می زنی می شنوی پژواک صدای تو است در من بس است دیگر سالهاست کر شده ام....
-
دلم خواست بنویسم
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 15:53
فقط دلم می خواد بنویسم همین اما نمی دونم از چی ؟ یه جورایی همیشه نوشتن از همه چیز خالیم می کنه.حتی اگه لغات بی اختیار باشند مثل الان ... شاید بهترین چیزی که بتونم ازش بنویسم خاطره تعطیلات عید باشه یادمه همیشه بعد از عید اولین موضوع انشا تعطیلات نوروز را چگونه گذرانده اید بود؟ یادش بخیر شروع می کردیم از اول تا اخرش را...