جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

امروز دوباره دلتنگم  

از دست تو از دست خودم از دست دنیایی که دیگه دوستش ندارم  

شدم مثل یه ماهی که انداختنش توی یه تنگ بلور گذاشتنش کنار یه دریا نشونش می دن اما می دونه هرگز نمی تونه به دریا برسه فقط اگه تو بخواهی تمی دونم می خواهی چه چیزی را به من بنده ات ثابت کنی 

می دونم آنقدر قوی هستی که من هیچم در مقابل اراده ات 

اما دلم بدجوری ازت گرفته اصلا نمی ترسم که اگه بهت گلایه کنم بخواهی اذیتم کنی 

بدجوری عادت کردی به حال گیری از من 

هرچی صبر می کنم میگم صلاحم را می خواهد می گم کارش بی حکمت نیست 

اما باز هم هی حالم را بگیر نمی دونم تا کی می خواهی ادامه بدهی 

من که به تمام ناتوانیم در برابر قدرت تو اقرار می کنم 

خواهش می کنم ازت به تمام چیزهای خوبی که داری به تمام مهربونیت به تمام لطفت به تمام نگاههای مهربونت 

یه کم هوای دل من را هم داشته باش 

من از دستت دلگیرم اما مگه غیر از تو کسی را هم دارم خودت خوب میدونی علتش چیه 

اصلا میشه که من بخوام فکری هم بکنم و اون بدون اراده تو باشه  

مگه میشه ارزویی کنم و تو قبلش ندانی چیه 

تو که همه چیزم را می دونی ،تو که نامه نانوشته را می خونی 

پس دیگه لازم نیست بهت بگم یه کاری کن یادت بشه همنشین تمام لحظه هام 

یه کم از این دلگیریم دلتنگیم کمتر بشه یه کاری کن آروم بگیرم 

ازم به دل نگیر به بزرگی خودت کلافه ام کردی با این همه سخت گیریات نمی دونم برای چیه 

اما می دونم به صلاحم هست واقعا ایمان دارم به اینکه به صلاحم هست وگرنه....  

بدون دوستت دارم پس هوام را بیشتر داشته باش

پدر

سلام به تویی که هستی من بوده ای و خواهی بود پدر 

 چقدر دوستت دارم نمیتونم اندازه دوست داشتنم را بهت بگم 

بابا با اسم بابا راحت ترم 

خیلی دوستت دارم از بچگی تا الان که دیگه به قول معروف برای خودم کسی شدم همیشه مهربانی تو تلاش تو را دیده ام و بهش احترام می ذارم واقعا مهرت را با تمام وجودم حس می کنم شاید به دلیل حجب و حیای پدرانه ات حتی من که دخترت هستم را نمی تونی در آغوش بگیری و ببوسی اما هر بار که تو چشمهات نگاه می کنم مهربانیت را با جانم حس می کنم . 

شاید برای خیلی ها پدر مظهر سختگیری باشه اما من هیچ وقت چنین چیزی را از ازتو ندیدم هر چه بوده و هست فقط مهربانی و محبت بود. 

فقط باید یک دختر باشی تا مفهوم واقعی پدر را بفهمی و ارزشی که پدر برای دخترش داره 

 واقعا هیچ کسی و هیچ مرد دیگه ای هیچ گاه نخواهد توانست برای یه دختر جای پدرش را بگیره  

بابای خوبم شاید هیچ وقت این نامه را نخونی اما فقط همین قدر بدون که خیلی دوستت دارم میدونم تو زندگیت مشکلات زندگی من بیشتر از هر چیزی آزارت داده وبا عث نگرانی و دلتنگی هات بوده و باز هم خواهد بود . 

می دونم لحظه ای به خاطر من ارامش نداری ودائما به یاد منی 

شاید این روزها کمتر از گذشته ها به زبان میاری اما با تمام وجودم حس می کنم تمام نگرانی هات را اما باز هم می دونی که جز اینکه فرزند خوبی برات باشم هیچ کاری از دستم بر نمی اد 

فقط بهت بگم خیلی دوستت دارم آنقدری که تو ذهن خودم هم نمی گنجه آنقدر دوستت دارم که نمی تونم نگرانی هات را ببینم . 

فقط بدون تمان تلاشم را خواهم کرد که مثل گذشته دختر خوبی برات باشم دختری که تو همیشه به وجودش به خودت می بالی و ازت می خواهم بیشتر از این نگران من نباشی  

مشکلاتی که من پشت سر گذاشتم فقط اراده خداوند بوده برای کامل تر شدنم تا سخت تر بشم و بتونم مسیر درست زندگیم را انتخاب کنم ومن از ته دلم به خداوند اعتقاد دارم و می دونم هیچ اتفاقی را بی دلیل بر سر راه بنده هاش نمی گذاره.وباز هم از داشتن پدر ومادر خوبی مثل شما از ته دلم ازش سپاسگزاری می کنم و شکر گزار درگاهش هستم . 

روز پدر مبارک دستات را می بوسم وبدون برای همیشه دوستت خواهم داشت

غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند

اندیشیدن

یک جایی یه نوشته ای از دکتر مطهری خوندم که نوشته بود 

بهترین معلم کسی است که اندیشیدن را به شما بیاموزد نه اندیشه را 

اما واقعا چیزهایی که ما تو مدرسه تو نوشته های روی در دیوار شهر و تمام جاهای دیگه می آموزیم فقط اندیشه است ان هم باید از کلی فیلتر رد شده 

و چیزی که هیچ وقت نیاموخته ای چگونه اندیشیدن است....

نامه یک روانشناس به همه دخترش

سحر نام تمام دختران دنیاست

سحر جان نکاتی هست که باید بدانی ، هرچند که می دانم می دانی پس هدف از این نوشته فقط یادآوری دانسته های توست.
تمامی انسانها در طول کار و زندگی خود انتظاراتی دارند که برآورده نشده است که اغلب زمینه ساز ناخشنودی های آنان بوده است لذا درصدد برآمدم تا راهی را برای ارتباط بهتر با تو پیدا کنم پس تصمیم گرفتم برایت نامه ای بنویسم .
تا آنجا که می دانم واقعیت مانند هوا می ماند آن را نمی توان تغییر داد و بجای صرف انرژی جهت مبارزه با واقعیتها باید آن را بپذیری و به زندگی ات ادامه بدهی لذا برای این که موضوع را بیشتر برایت روشن کنم از مدیریت فردی شروع می کنم.

 

مدیریت فردی :
همه ما برای زندگی خود برنامه منظمی داریم و اهدافی که درذهن می پرورانیم و تلاش می کنیم که به آنها دست پیدا کنیم لذا دقت کن که نکات ذیل را به خاطر بسپاری
1- هدف خود را تعریف کن
2- هدفت را مجهول و مبهم نگذار و به روشن ترین شکل ممکن آن را برای آینده تعریف کن
3- اقدامات خود را در جهتی قرار بده که به آن هدف برسی
4- کارهایی را که برای رسیدن به اهدافت باید انجام دهی ، مشخص کن
می دانی دخترم زمانی که مشکلات بروز می کنند، اتفاقات غیر منتظره رخ می دهند ، وقتی در جاده ای هستی که همه چیز سربالایی به نظر می رسد ، وقتی پولت کم و بدهی هایت زیاد است ، وقتی می خواهی بخندی و آه می کشی ، وقتی غم و عصه هایت زیاد است و می خواهد تو را به زیر بکشد چه می کنی؟ آیا فریاد می زنی، آیا رها می کنی و می روی در پی سرنوشت ، واقعا چکار می کنی؟


اگر لازم است کمی بیاسای ولی تسلیم نشو زیرا زندگی پر از فراز و نشیب های فراوان است و این موضوعی است که گهگاهی اتفاق می افتد و چه بسیار کسانی که شکست خوردند در حالی که با کمی مداومت می توانستند پیروز شوند . تنها کسانی موفقیت را درک کردند که تسلیم نشدند هرچند سرعتشان کم بود هرچند گامهای ایشان کند بود زیرا آنان فقط به رسیدن فکر می کردند رسیدن به آنجایی که باید می رسیدند .


دخترم باید بدانی که زندگی یک سفر است و هر بخش از آن یک سفر کوتاه اما در نوع خود کامل . از یک نویسنده ناشناس می خواندم که زندگی را این گونه تفسیر کرده بود که چه سخت است رفتن و چه سخت تر از آن است که پاهایت زخمی و کوله ات پر از مشکلات باشد ولی سخت تر از آن این است که ندانی به کجا می روی .


حتما ً سؤال خواهی کرد از کجا بدانم باید کجا بروم. نمی دانم آیا کتاب آلیس در سرزمین عجایب را خوانده ای یا خیر ؟ آلیس وقتی در سرزمین عجایب گم شد تقاضای کمک کرد و گربه به او گفت به کجا می خواهی بروی ، آلیس گفت نمی دانم ، گربه گفت پس فرقی نمی کند به کجا بروی . پس دقت کن به کجا می روی ، با کدامین پا می روی و به کدام سو می روی زیرا مسافری در شهری غریب بدون داشتن نقشه گم می شود.


پس باید مسیر زندگی ات را مشخص کنی ، هدفت از طی این مسیر زندگی چیست و این را بدان که هیچ ثروتی در تپه های قدیمی یافت نمی شود ثروت در یک قدمی ماست خوشبختی در نزدیکی ماست ، فقط باید چشم باز کنی و ببینی .


دقت کن چه عینکی از پیش داوری ها بر روی صورت تو قرار گرفته است ، اسیر کدام رنگی و چه رنگی را برای ادامه مسیر انتخاب کرده ای ، خشم ، نفرت ، جنگ ، صلح ، دوستی و یا آشتی ؟ آیا هیچ اندیشیده ای که کدام را انتخاب کرده ای و یا از کدام یک از آنها در حال استفاده هستی؟ قبل از هرچیز و هر انتخاب کمی استراحت کن تا بتوانی در حین عبور از صخره های زندگی با فکر عمل کنی تا به واهه های پر از آب و خوشبختی برسی . پس عجله نکن کمی بیاسای و اندیشه کن.   

 نوشته ای از آقای حمید اسکویی

آزاد باش ای ایران

نمی خواهم بی تابی کنم 

اما سرزمینم این روز ها بی تاب شده 

آری سرزمین مادریم 

و چه واژه زیبایی است سرزمین مادریم 

اما می دانم وامید دارم به فرداهای این عشق به فرداهای این همه خروش به فرداهای این همه آزادگی 

آزادگی چه  قریب و غریب شده همه جا آنرا می شنوم اما نشانی از آن نمی یابم 

بیشتر آوارگیش را می بینم این روزها در هر کوی و.... 

صدای نفس های العطش را می شنوم در این ماه مبارک خدا هنوز خیلی مانده تا عاشورا 

اما نه همیشه برایم عاشوراست 

تا جنون هست تا عشق هست تا آزادمردی و تا کلام اوست که اگر دین ندارید، آزاده باشید 

کاشکی دین نداشتیم اما آزاده بودیم 

آنگاه می شدیم حر بن ریاحی ،
اما داریم چوب به اصطلاح دینداریمان را می خوریم و عجب تازیانه هایی دارد این چوب 

دردش نه برای این نسل برای فرداهایمان برای فرزندانمان نیز بر پوسته ضعیفمان می ماند 

و شاید امروز ما این دینداریمان را فردا جور دیگری به فرزندانمان بیاموزیم 

دینی که یک ساعت تامل و تفکرش برتر از هفتاد سال عبادت باشد 

نه دینی که به ریا برای پر کردن صف اول نماز جماعتش هزار حق و نا حق کنیم

شعر

دنیای من، دنیای دل، دنیای عشقست و جنون

سودای من، سودای دل، سودای عشقست و جنون

سوزم نگر، شورم ببین، وین آتش تورم ببین

سینای من، سینای دل، سینای عشقست و جنون

امشب سراپا آتشم، می با سبو سر می کشم

فردای من، فردای دل، فردای عشقست و جنون

اکنون که جوشان گشته ام، سیلی خروشان گشته ام

دریای من، دریای دل، دریای عشقست و جنون

در عاشقی دلخون شدم، آواره چون مجنون شدم

صحرای من، صحرای دل، صحرای عشقست و جنون

ای ساقی آشفته مو، با من سخن از می بگو

مینای من، مینای دل، مینای عشقست و جنون.