جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

بوی بهار

دارم بوی بهار رو حس میکنم 

زمستونم با همه خاطراتش 

داره کم کم می ره تا یه سال 

نو را به جای خودش بیاره 

فقط دعا میکنم سال دیگه فارغ از ملیت وزبان و.... 

برای همه مردم دنیا سال پر از بهترینها باشه 

ودیگه هیچ جایی اثری از فقر وبیماری وجنگ نباشه 

سال نو همه پیشاپیش مبارک 

 ساده تـر از ایـن نـمی شـود خـبـرت کـرد:

                        «من دلم ای مهربان برای تو تنگ است» 

      ساده تـر از ایـن نمی تـوان بـه کسی گفت

      سـاده تــر از ایـن نـمـی تــوان کـه زبـانـمِِ،

                          از تــب و تـاب همیـشه ی غــزل آشـفـت

                          «من دلم ای مهربان برای تو تنگ است»

       نـگـذر از ایـن حرف نـخ نـما شـده هر چند،

                           عـشـق سـزاوار حـرفهای قـشـنـگ اسـت

 

باتشکر از دایی رضا 

تو

شکوفه گفت:

«بهار که بیاید

 من آن اتفاق کوچک سپیدم

 که روی شاخه می افتد».

ماهی گفت:

«بهار که بیاید

 من آن اتفاق کوچک قرمزم

 که در تنگ می افتم».

سفره گفت:

«من آن اتفاق کوچک

پُر سین ام».

سیب گفت:

«من آن اتفاق کوچک

شیرینم...».

سبزه گفت...

آینه گفت...

اسکناس نو گفت...

و باد چیزی نگفت!

تنها در کوچه های آخر اسفند

راه رفت

راه رفت

راه رفت

و زیر لب تکرار کرد:

«بهار که بیاید

 تو آن اتفاق بزرگ دلم باش

 که در جهان می افتی!».

باد رفته بود

و کسی نمی دانست

«تو» کیست؟!

و آن اتفاق بزرگ

چه رنگی است؟!

از سر دلتنگی

واما بعد یک شروع تازه 

با دوستی که همیشه همراه وهمدلم هست 

خدای مهربونم شاید یه چیزایی از دست دادم اما باتمام وجودم بهت اعتماد دارم 

یه چیزایی رو دارم به دست می ارم که تمام این سالها فراموششون کرده بودم 

دوستای خوبی که همیشه سنگ صبور دل تنگم بوده اند و تا الان مهربونیاشون رو نمی فهمیدم 

پا گذاشتم تو یه دنیای دیگه 

اینگار دوباره متولد شدم 

اما این دفعه با یه عالمه تجربه های تلخ وشیرین 

دوستای خوبم خواهرهای مهربونم  و پدر ومادر صبورم می دونم این سال ها چقدر به خاطر من اذیت شدید و یه دوست خوبم با رمز یاحق تا بعد خیلی از مهربونیاتون و همدلی و دلگرمی هاتون سپاسگزارم 

واما آذر ماه تغییر محل شغلم اتفاق افتاد که اون هم یکی دیگه از لطف های خدای مهربونم بود. 

تمام این مدت برام یه جورایی متفاوت گذشت با بغض های نترکیده با شادی های ماندگار تا اسفند ماه خوب من 

این ماه پر بود ازخاطره  

سه تا تولد تولد دوتا خواهر مهربونم و خودم 

بعدش هم یه مهمانی که آخرش بود و جای دوتا آبجی گلم خیلی خالی بود حیف که نتونستند بیان 

اما چند روز بعد باز این شادی ما با یه خبر ناگوار از فوت یه عزیز تبدیل به اشک شد وبا کامی تلخ به پیشواز بهار میریم. 

امیدوارم تمام کسانی که این متن رو می خونن یاد خدا قرین لحظه لحظه زندگیشون باشه و دلشئن سبز و بهاری و پر از گلهای شقایق باشه.

ازسر دلتنگی

یکسال دیگه گذشت سالی که اصلا فکرش رو نمی کردم اینطوری باشه یعنی جرات فکر کردنش رو نداشتم. 

نوروز ۸۷ را خوب یادم مونده با اون همه دیدو بازدیداش و بعد هم اردیبهشت خرداد که یه سفر رفتم مشهد با مامان بودم بد نگذشت 

من حافظه خوبی ندارم برای از بر کردن رویدادهای زندگیم فقط از  سالی که گذشت بزرگترین هاش تو ذهنم مونده. 

خاطره خوش یه خبر توی مرداد که چندان طول نکشید و خوشیش از بین رفت وبعد ماه رمضان امسال 

ماهی که برای من سراسر آشوب بود وتشویش ولحظات خلوت با او.... 

دلم خیلی گرفته بود از تموم هستی از اینهمه صبراز 

این همه تردید وجودم پر از ترس بود وحشت و چیزی که فقط خودم می فهمیدمش 

 شبی نبود که دعا نکنم تا از برزخ بیرون بیام تا شب شهادت بزرگ مرد تاریخ بود 

یه جورایی فهمیدم باید چی کار کنم دیگه باید راهم جدامی شدیه جور مکاشفه که جوابم رو گرفتم جواب تمام تردیدهام تمام لحظه های اشک ریختنم و تمام شکیبایی هام  

اما بازم صبرکردم تا ماه رمضان تمام شد درست یادمه لحظهای که گفتم تصمیمم رو  

خیلی سخت بود الان هم دردش رو احساس میکنم یه جور حالت بهت ناباوری اما هوشیار 

خیلی طول نکشید اون یک ماه و اندی 

نمی دونم چطور سرکار می رفتم خودم رودلداری می دادم یا نه اول بقیه رو آرام میکردم تا یه جایی که دیگه تمام شد نیمه آبان .... 

 ماهی که همیشه اینقدر دوستش داشتم برام شد یه ماه سخت مثل زنی که منتظر یه بچه ای که بهش گفتن یا می میره یا ناقص دنیا میاد البته یه درصدی هم شاید.... 

یک روز تمام گیج بودم ومنگ  

با خدا حرف میزدم امانصفش ناسپاسی بود 

اما کم کم ارام شدم 

به خاطر چیزهای خوبی که دارم وبه دست آوردم ازش تشکر کردم.بقیه اش برای بعد......

مرگ پایان کبوتر نیست

 تقدیم به عزیزی که امروز خبر تلخ رفتنش را شنیدم در اوج ناباوری و انتهای مظلومیت وبی گناهی

بی صدا باید رفت
تا سر کوی  مغان
تا خرابات ازل
تا دل بیشه دور

بی صدا باید رفت
بی صدا باید مرد
تا ابد باید بود
در کنار دریا...

لحظه های مستی
لحظه ای سر مستی
لحظه ای آرامش
در کنار دریا .... 

همه برای شادی روحش دعاکنیم واز پروردگار طلب مغفرت

رصد

دیشب برای اولین بار رصد یک سیاره رو تماشا کردم واقعا شگفت انگیز بود اون هم چه سیاره ای زحل با اون حلقه ای که دورش هست و فقط تو کتابهای دوران مدرسه یه چیزایی در موردشون خونده بودیم خیلی خوش گذشت و واقعا آدم به بزرگی خدا فکر می کنه و حضورش برات محسوس تر می شه این حسی بود که برای من تو اولین رصد اسمان به وجود آمد رصد ماه رو هم انجام دادم اون هم خیلی خیلی قشنگ بود حفره های درون ماه به خوبی نمایان بود همون ماهی که می گن یه جورایی فسیل زمین ماست. خدای مهربون من چرا که من ازهمه اسمهای زیبات  مهربان را بیشتر دوست دارم تورو سپاسگزارم به خاطر این همه شگفتی و زیبایی!

زن

زن پر از شگفتی و سرشار از نور است اما افسوس که نه او خود را شناخته ونه دیگران اورا 

از او و اینهمه زیبایی وجودش چیزی را می خواهند و می بینند که سزاوار ان نیست 

شایستگی زن در آرامش و دوست داشتن زیبایی وظرافت اوست 

ظرافتی که گاهی تورا به شگفتی وا می دارد  

زن ریحانه آفرینش است 

سرشار از عطر شادی و غم  

سرشار از نسیم محبت و پاکدامنی 

پس ارزش زن بودنمان را بدانیم 

و به حراجش نسپاریم 

تقدیم به تمام زنان پاکدامن این اقلیم ومردان نیکو پندار آن 

روز جهانی زن مبارک

سلام

سلام به همه مهربونا - به همه اونا که چشاشون جز دیدن کارای دیگه هم بلده - کسایی که در یه پرده عصمت با نگاهشون شور و شعف به دنیا تقدیم می کنن - آدمایی که دارن می فهمن می شه با چشم سر هم به چشم دل پیام داد

می شه هرزه نبود اما مهربون بود

ای کاش میشد کلاسی رو پیدا کرد که این دو سه نکته کوتاهو به همه مردم عالم یاد بده

 - کاری که بنظرم خیلیا بهش احتیاج دارن - چی می شد بجای سوءظن آدما با حسن ‌ظن به دنیا و موجوداتش نگاه می کردن و باز آدما یاد می گرفتن چجور می شه به آدمای با سوء ظن یاد داد که عیش واقعی در داشتن حسن ظنه

دعا

از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد.

خدا فرمود : خودت باید آنها را رها کنی .

از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا دهد .

فرمود : لازم نیست، روحش سالم است ؛ جسم هم که موقت است .

از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند .

فرمود : صبر ، حاصل سختی و رنج است .

عطا کردنی نیست ، آموختنی است.

گفتم : مرا خوشبخت کن .

فرمود : نعمت از من خوشبخت شدن از تو.

از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند.

فرمود: رنج از دلبستگی های دنیایی جدا و به من نزدیکتر می کند .

از او خواستم روحم را رشد دهد .

فرمود: نه تو خودت باید رشد کنی .

من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس می کنم تا بارور شوی .

از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم .

فرمود : برای این کار من به تو زندگی داده ام .

از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد، من هم دیگران را دوست بدارم .

خدا فرمود : آها ، بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد .

یه شعر

همه شب زهجررویت شده ام ترانه گویت        بشوم فدای عشقی که برد مرا به کویت

نکند تــو هم  کشی غــم کـه ندارمـش تحمـل    همـه همتـم کـه جانا برسی  بـه آرزویــت

من بی قدر چه دانم که چگونه از تو گویم        بـه کرشمه ای فکندی به کمند تارمویـت

غم نان و داغ عشقت ندهـد مجال عشرت        نـه توان زندگانی که شـدم بهانه جویـت

تـو شکـوفه بهاری بـه خـزان گلشـن مـن     گـل وعطروبـوکشانـدهمه شب مرا بـه سویت

نه تو را به خود بگویم که تولدت مبارک    بنـگر تناسخم  را بـه وجـود ماه  رویـت

بـده قاصـدک  پیـامی  ز دیـار سبز یـارم          بنگرکه مست مستم زشمیم عطروبویــت

این شعر قشنگ رو هم خواهرم برای روز تولدم به من هدیه داده .

تولد

تولد یعنی تو وارد لحظه های دنیاییت می شوی و چه حس غریبی است زمانی که نمی دانی کوچ یعنی چه و کوچانده می شوی!  

ذلم تنگ شده برای تولد های دوران کودکیم دلم تنگ شده که یکسال دیگر به پایان رسید و سپیده دم طلوع سالی دیگر از روزهای ماندگارم. 

عجب سالی را پشت سر گذاشتم سراسر نجوای درون وبرون سراسر دلتنگی و شوق عطش و فریاد در سکوت....... 

ای کاش می توانستم زمان را نگهدارم فقط برای همین یک شب. 

نجوایی به گوش جانم فرو می رود نجوایی غریب یادم باشد که به تمام یادم باشدها اگرنتوانم عمل کنم حداقل فکر کنم. 

باز هم هجوم هجوم شفاف عطری را حس می کنم .عطر بلوغ عطر تازگی بهار و باز هم امشب متولد می شوم مانندهمه این سالهایم! 

در پایان تولدم هم مبارک

 به پرهیز تو ایمان دارم ای زیباترین پرهیز

خدا قدری بیفشاند از این بر آتش من نیز

نه عکسی نه صدایی نه زلال آهنگ جان بخشی

بگو من طی کنم این تشنگی را با چه دستاویز

چراغی تازه روشن کن که از چشم تو می خوانم

نمی خواهی مرا درگیر شب های هراس انگیز

ردی از حسرت لیلی هنوز اینجاست باور کن

هنوز اینجا کسی هست از جنون عاشقی لبریز

جوانی رفت اما عشق در جان جهان باقی است

دل انگیز است وقتی گل کند این شاخه در پاییز

شبی چون ژاله بر آرامش شبهای من بنشین

شبی چون موج از دریای نا آرام من برخیز

تولد

تولدتوآغازیست برای یه دنیا مهربانی

تولد همه خوبیهاست

تولد تمام زیباییهای زندگی

امروز روز توست

امروز برایت زیباترین گلهای دنیا را  خواهم آورد

هر چند تو مهربانتر از همه آنهایی

همیشه به قداست چشمان تو ایمان دارم

چه کسی چشم های تو را رنگ کرده است؟

چه وقت دیگر  گیتی تواند چون تویی را بزاید؟  

 

فرشته ای فقط در قالب یک انسان !

فقط ساده می توانم بگویم :

عزیزم تولدت مبارک

یادم باشد

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد 
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد 
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را 
یادم باشد که روز و روزگار خوش است 
و تنها دل ما، دل نیست 
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر، و جواب 
دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم 
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم 
و برای سیاهی ها نور بپاشم 
یادم باشد از چشمه، درسِِ خروش بگیرم 
و از آسمان درسِ پـاک زیستن 
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند 
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار  اشتباهات گذشتگان

یادم باشد زندگی را دوست دارم 
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی 
قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم 
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش 
عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد 
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم 
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود 
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم 
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم 
یادم باشد از بچه‌ها میتوان خیلی چیزها آموخت  
یادم باشد، پاکی کودکیم را از دست ندهم 
یادم باشد زمان، بهترین استاد است 
یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت بر فرقم نکوبم 
یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود 
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود 
یادم باشد قلب کسی را نشکنم 
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد 
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست 
یادم باشد که آدمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند 
یادم باشد زنده‌ام و اشرف مخلوقات

تولد

چه لطیف است حس آغازی دوباره،
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...

و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!

و چه اندازه شیرین است امروز...

روز میلاد...

روز تو!

روزی که تو آغاز شدی!

مهربانم تولد تمبارک

زندگی

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین-

خاطراتی مغشوش-

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد.

ما ز اقلیمی پاک-

که بهشتش نامند-

بچنین رهگذری آمده ایم.

گذری دنیانام-

که نامش پیداست-

مایه پستی هاست.

ما ز اقلیم ازل-

ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم

چو یکی تشنه بدیدار سراب آمده ایم

مادر آن روز نخست-

تک و تنها بودیم

خبری از زن و معشوقه و فرزند نبود

سخنی ازپدر و مادر دلبند نبود

یکزمان دانستیم-

پدرومادر و معشوقه و فرزندی هست

خواهر و همسر دلبندی هست

***

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد:

روزی از راه رسید-

که پدر لحظه بدرودش بود

ناله در سینه تنگ-

اشک در چشم غم آلودش بود

جز غم و رنج توانکاه نداشت

سینه اش سنگین بود-

قوت آه نداشت.

با نگاهی میگفت:

پس از آن خستگی و پیری و بیماریها-

دفتر عمر پدر را بستند

ای پسر جان، بدرود!

ای پسر جان، بدرود!

لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه-

اثری هیچ نبود

پدرم چشم غم آلوده حیرانش را

بست و دیگر نگشود.

***

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد:

روزی از راه رسید-

که چنان روز مباد

روز ویرانگر سخت

روز طوفانی تلخ

که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت

زورق کوچک بشکسته ما-

در دل موج خروشنده دریا افتاد

کاخ امید فرو ریخت مرا-

مادر خسته تن خسته دلم-

زمن آهنگ جدائی دارد

حالت غمزده اش-

چشم ماتمزده اش بامن گفت:

که از این بندگران عزم رهائی دارد.

***

مادرم آنکه چو خورشید بما گرمی داد-

پیش چشمم افسرد

باغ سر سبز امیدم پژمرد

اشک نه، هستی من-

گشت در جانم و از دیده برخسار دوید

مادرم رفت و به تاریکی شبها گفتم:

آفتابم زلب بام پرید.

***

زندگی دفتری ازخاطره هاست

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد:

لحظه یی میاید-

لحظه یی صبر شکن-

که یتیمی سر راهی گرید

پدری نیست که گردی ز رخش برگیرد

مادری نیست که درمانده یتیم-

جای در دامن مادر گیرد.

***

زندگی دفتری از خاطره هاست:

بارها دیده ام و می بینم-

مادری اشک آلود

با نگاهی پردرد

چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است

وز تهی دستی خویش-

بهر تنها فرزند-

سالها حسرت و ناکامی اندوخته است

پشت سر می بیند-

دشت تا دشت، غم و غربت و سرگردانی

پیش رو مینگرد-

کوه تا کوه پریشانی و بی سامانی

من بجز سکه اشک-

چه توانم که بپایش ریزم؟

نه مرا دستی هست-

که غمی از دل او بردارم

نه دلی سخت کزو بگریزم

***

ما همه همسفریم

کاروان میرود و میرود آهسته براه

مقصدش سوی خدا آمدهایم-

باز هم رهسپر کوی خدائیم همه

ما همه همسفریم

لیک در راه سفر-

غم و شادی بهم است

ساعتی در ره این دشت غریب-

میرسد «راهروی خسته» به «خرم کده» یی

لحظه یی در دل این وادی پیر-

میرسد «همسفری شاد» به «ماتمکده»یی

***

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین-

خاطراتی مغشوش-

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد:

یکنفر در شب کام-

یکنفر در دل خاک

یکنفر همدم خوشبختی هاست-

یکنفر همسفر سختی هاست

چشم تا باز کنیم-

عمرمان میگذرد

وز سر تخت مراد-

پای بر تخته تابوت گذاریم همه

ما همه همسفریم

پدر خسته براه-

مادر بخت سیاه-

سوواران پسر و دختر تنها مانده-

عاشقانی که زهم دور شدند-

دخترانی که چو گل پژمردند-

کودکانی که به غربت زدگی-

خفته در گور شدند-

همگی همسفریم.

***

تا ببینیم کجا، باز کجا،

چشممان باردگر-

سوی هم بازشود؟

در جهانی که در آن راه ندارد اندوه-

زندگی باهمه معنی خویش-

ازنو آغاز شود.

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین-

خاطراتی مغشوش-

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد