فقط دلم می خواد بنویسم همین اما نمی دونم از چی ؟ یه جورایی همیشه نوشتن از همه چیز خالیم می کنه.حتی اگه لغات بی اختیار باشند مثل الان ...
شاید بهترین چیزی که بتونم ازش بنویسم خاطره تعطیلات عید باشه
یادمه همیشه بعد از عید اولین موضوع انشا تعطیلات نوروز را چگونه گذرانده اید بود؟ یادش بخیر شروع می کردیم از اول تا اخرش را با آب و تاب تو ضیح دادن
امسال عید ساعت 2و50 دقیقه روز دوشنبه سال تحویل شد ما که شب مهمونی بودیم و سبزی پلو و ماهی را نوش جان کرده بودیم پایه شدیم و تا سحر بیدار موندیم همراه فال حافظ و گپ زدنا
تقریبا کل شب های تعطیلی تا نیمه شب بیدار بودم و صبح روز بعد هم تا دلم می خواست می خوابیدم از دید و بازدید عید و خوردن که اصلا کم نیاوردم
هفته دوم به مدد تموم شدن تعطیلات یه کم به جان ما رحم شد و از این خوردن و خوابیدنه کمتر خبر بود. هفته دوم یه مهمون عزیز برام اومد که چند روز حسابی بهم خوش گذشت. بعدشم یه 13 به در عالی رفتیم بیرون
اون روز هم حسابی بهم خوش گذشت کلی عکس گرفتم
یه مهمون عزیز برای ما نمیاد که چند روز بهمون خوش بگذره .
D: عیدت پسا پس مبارک
امیدوارم کل امسال مثل اون چند روز بهت خوش بگذره ( چشمک)