جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

....

باورت نمی شود اینقدر خوشحالم که فقط اشک می تواند حد و اندازه شوقم را باز گو کند.....

تولدت مبارک نازنینم

تولدت مبارک (ساعت ۹:۴۵ روز پنج شنبه بیست و ششم آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد وهشت برابر با ۱۷ دسامبر ۲۰۰۹ میلادی برابر با۲۹ ذی الحجه ۱۴۳۰ هجری قمری) 

 

 

صدای گریه تو نوید این است که خداوند هنوز از ما انسانها نا امید نگشته....

 

 

 

جهانت پر از شادکامی و سایه سار آرامش و مهربانی پذیرای وجودت نازنینم 

 

و باز هم تولدت مبارک 

 

و کوچ تو از دنیای فرشته ها 

 

به دنیای ما آدمها 

 

 

بودنت پر از رستگاری 

 

تولدت مبارک 

 

 نازنینم 

 

چقدر مشتاق به دیدنت بودم 

 

سراسر شوق 

 

برایت جهانی می خواهم 

 

پر از روزهای روشن خدا و شبهای مهتابی زیر نور ماه 

 

جهانی سراسر شور سرور و شادمانی 

 

اما نه گاهی کمی هم غصه 

 

تا یادت بماند انسانی و ناتوان در برابر آفریدگارت 

 

نور چشمم برایت روز گاری پر از یاد مهربان آفریدگار و عشق او را آرزومندم 

تولدت مبارک 

 

دوستت دارم بیشتر از جانم 

تولد

قسم به پاکی که تولد آغازیست برای یک رویا

 

رویائی برای زندگی

 

تولد آغازیست برای یک راز- راز ِ ماندگاری

 

قسم به چشمان ستاره که هر شب در آسمان

 

سو سویش دل هزاران بی ستاره را شاد می کند

 

تولد، سرآغاز یک انتظار است

 

انتظار پیوستنخیال درآرزویی دور به وصال

 

و قسم به همه خوبیها تولد بهانه ایست

 

بهانه ای برای خدا که بگوید جریانش همیشه است

 

و همه همیشه خواهدبود

 

اما سهم من سهم من از تولدشاید،

 

روز دگر وفردایی باشد که هرگز بدان دست نیابم

 

اما سهم تو...سهم تو از تولد

 

ماندگاری، انتظار، رویا و زندگی ست

 

پس به اندازه همه خوبیها

 

به اندازه همه پاکیها

 

به اندازه همه ستاره ها

 

به اندازه همه عشقها

 

به اندازه همه فرداها

 

دنیا یت پرازامید،مهربانی، و شادمانی باد

...

سخت پابند چشم های توأم، ساده دل کَنده ام از این دنیا 

مثل دیوانه های زنجیری، مثل گنجشک های سر به هوا 

تازه پی برده ام به سرمستی، تازه پی برده ام به جام شراب 

تازه فهمیده ام جهان یعنی، زندگی بین مستی و رؤیا 

دوست دارم جهان شروع شود در نگاه من و تو از آغاز 

مثل برخورد اولین لبخند بین لب های آدم و حوا 

دوست دارم که حال خوبم را با صدای بلند بنویسم 

شادم از لحظه های بی دیروز، شادم از لحظه های بی فردا 

دوست دارم بلند خنده کنم تا جهان پُر شود از این مستی 

یا بگریم چنان که بوتیمار، یا برقصم چنان که مولانا 

دوست دارم مسافری باشم، هرچه دارم به آب بسپارم 

دوست دارم که ناخدا باشم، با همین دست های کوچک، تا ـ 

با دلم قایقی درست کنم، بسپارم به آب های خلیج 

تا مرا هِی کند به دورادور، ببرد تا به آخر دنیا 

دوست دارم،... ولی نه می خواهم ساده بنویسم عاشقت هستم 

چون پلنگی به خواب بعد از ظهر، چون درختی به آخر سرما 

شعر از جواد کلیدری

باور

نمیدونم 

مردم سرزمین من  

چه زمانی می خواهند به این باور برسند که مهم ریشه است نه ریش....

ملک

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود 

 

آدم آورد بـــدین دیر خــــــراب آبــــــادم

سلام آخر

سلام به تویی که نیامده از جانم بیشتر دوستت دارم 

سلام به تویی که انتظار آمدنت چقدر سخت و چقدر شیرین است 

سلام به تویی که بارها در خلوت و تنهاییم در آغوش کشیده امت 

و هزار سلام دیگر به تو  

شاید این آخرین سلامی باشد که در این روزهای پایانی همسفریت با فرشته ها از من می شنوی روزهایی که هیچ گاه دیگر به آن بر نمی گردی. 

دلم بدجوری برایت تنگ شده دیگه کم کم باید کوله بارت را ببندی و مهیای آمدن شوی نمی دانم چرا هر وقت به آمدنت فکر می کنم هم پر از شعف می شوم و هم به گونه ای دیگر .... 

مامان می گفت اگه برات دوباره نامه نوشتم حتما برات بنویسم که تو هم کم کم با دعاهای خیری که همیشه برا ت می کنیم ویزای اقامت این دنیات را داری می گیری فکر کنم فرشته ها تو مراحل آخر تایید این ویزا باشند. 

نمی دانم برات از چه بنویسم از کجا و از چه بابت 

فرزندم هرگاه که به ما پیوستی باید به فکر ساختن دنیایت باشی بدون توجه به هر انچه تو را از این ساختن باز می دارد را برای تبدیل دنیایت به بهشت تلاش کن که خود به خود به بهشت بعدیت نیز راه میابی! 

بهشت تو خود تو هستی و نگاهی که به دنیایت داری 

بهشت تو اندیشه توست مهربانی توست جوانمردی توست 

بهشت تو خداست خدایی که با تمام وجودش دوستت داردپس اول وجود خودت را بهشت کن 

پر از زیبایی ها تا بتوانی پذیرای بهشتی بزرگتر گردی 

نور چشمم نفرت و کینه را در دل بهشتیت هیچ جایی نباید باشدچرا که در آن صورت غرور و نا امیدی و هر چه که لازم است تا وجودت را به دوزخ تبدیل کند به آن راه میابد. 

مهر بانی ات را به کسانی که دلی مهربان و روحی عظیم دارند عرضه کن! 

فرزندم هرگز اعتبار خویش را مگذار که در قیاس با هر آنچه که این آدمیان از سر افزون طلبی معیار سنجش قرار داده اند به زیر سوال رود تو خو دیگانه ای پر از استعدادهای خوب خداوندی و باید بهترینها را برای خود برگزینی.زیرا فقط تو می دانی که بهترین برای تو چیست. 

امید نوری است که در دلت اندیشه ات را روشن می کند مبادا خانه دلت تاریک گردد مبادا امیدت را واگذاری که دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نخواهی داشت. 

امیدوارم دوستان خوبی همسفر سفر دنیاییت گردند دوستانی که تو را برای وجود گرانبهای خودت می خواهند نه چیز دیگری... 

و اما بهترین دوستت در این دنیا پدر و مادرت هستند این را نه برای الان می نویسم برای زمانی که رشد کردی و وارد دنیاهای جدید و ناشناخته ای شدی که نیاز به به دوست خوبی همراه و همقدم داری این دو دوستانی هستند که هیچ گاه تنهایت نمی گذارند و با تمام وجودشان آرزویی جز خوشبختیت ندارند. 

و اما در پایان بدان خداوند همیشه و در هر کجا باشی یک پله بالاتر از توست نه برای اثبات خداوندیش برای یاری دادن به تو در بالارفتن. 

با تمام وجودم دوستت دارم فرزندم و برایت با تمام وجودم زیبایی ناب و روشنایی مطلق را آرزو مندم. 

شاید این نامه ها بعد ها نیز ادامه پیدا کند وقتی که خانه های دلمان با آمدنت شکوفه باران گردید. 

دوستت دارم

به کجا چنین...

به کجا چنین شتابان ؟
 

گون از نسیم پرسید
 

دل من گرفته زین جا
 

هوس سفر نداری ؟
 

به غبار این بیابان
 

- " همه آرزویم اما
 

چه کنم که بسته پایم "
 

- " به کجا چنین شتابان "
 

- "به هر آن کجا که باشد
 

به جز این سرا سرایم "
 

 - " سفرت بخیر اما
 

تو و دوستی خدا را
 

چو از این کویر وحشت
 

به سلامتی گذشتی
 

به شکوفه ها ، به باران 

 

برسان سلام ما را