چشمهساری در دل وآبشاری در کف،آفتابی در نگاه وفرشتهیی در پیراهن،از انسانی که توییقصهها میتوانم کردغمِ نان اگر بگذرد
احمد شاملو
گندابهایی در دل و برق کین در دیدگان خنده ی تلخ تنفر بر لبان آرزوهای دروغین در دلان طعنه های زهرآلوده جاری بر زبان کرده پنهان زیر پیراهن روح خبث آلود شیطان روزگاری غم فقط نان بود اما دیگر انسان این زمان تسخیر خودخواهی و خودبینی شده روح انسانهای دیگر را دو دو تا چارتا می کنند پیش خود این را به عقل و منطقش تعبیرها می کنند دوستی ها دیگر اکنون بر اساس سود و بهره پیش بینی می شوند حرمت مادر ، پدر ، خواهر ، برادر بر اساس منفعت اندازه گیری میشود آری آری قصه باید گفت اما قصه هایی دردناک از مرگ انسان دیگر اکنون نام انسان هم به سختی بر زبانها می شود جاری دیگر از انسان نمانده هیچ باقی جان من شاید اکنون وقت آن باشد که عالم را و انسان را بنا سازد دوباره ( آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی )
گندابهایی در دل و
برق کین در دیدگان
خنده ی تلخ تنفر بر لبان
آرزوهای دروغین در دلان
طعنه های زهرآلوده جاری بر زبان
کرده پنهان زیر پیراهن روح خبث آلود شیطان
روزگاری غم فقط نان بود اما
دیگر انسان این زمان تسخیر خودخواهی و خودبینی شده
روح انسانهای دیگر را دو دو تا چارتا می کنند
پیش خود این را به عقل و منطقش تعبیرها می کنند
دوستی ها دیگر اکنون بر اساس سود و بهره پیش بینی می شوند
حرمت مادر ، پدر ، خواهر ، برادر بر اساس منفعت اندازه گیری میشود
آری آری قصه باید گفت اما قصه هایی دردناک از مرگ انسان
دیگر اکنون نام انسان هم به سختی بر زبانها می شود جاری
دیگر از انسان نمانده هیچ باقی جان من
شاید اکنون وقت آن باشد که عالم را و انسان را بنا سازد دوباره
( آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی )