یه سفر در پیش دارم
سفری از خودم به انتهای وجود ، سفری از یه ساحل آروم به ژرفای یه دریای مواج
آنقدر جلو میرم تا وجودم پر بشه از شگفتی!
می خوام خودم روبشناسم مگه نه اینکه بعدش به تومی رسم......
شاید تو هم نرم نرمک به من نزدیک تر شی.
میخوام بشناسم اون بار امانتی رو که من جاهل ظلوم پذیرفتمش و سالهاست پشتم را خم کرده و کوه تا قیامت پابرجا و سرفراز از پذیرفتنش شانه خالی کرد و
چقدر من نادان ستمکار بودم در حق خودم!
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملک جهان را به جویی نفروشم
میخوام پیدا کنم ان امانتی راکه فرشته ها به خاطرش به من سجده کردند چه بود که از آن همه پاکی برتر بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمیدونم هر روز چند تا فرشته از اون بالا به من نگاه می کنند وبخاطر داشتن چیزی که خودم نمی دونم چیه به من غبطه می خورند!
مسافر از اتوبوس
پیاده شد
«چه آسمان تمیزی!»
و امتداد خیابان غربت او را برد.
سلامی به زیبایی دوستی
ای دوست رفتن لازم
اما کی و کجا رفتن لازم تر
میدانی که پروانه ها در زمانی موعود
باید سر از پیله در کنند
اگر فقط یک روز هم عجله کنند
باید حسرت پرواز را با خود
تا پایان عمر یدک بکشند
پس.....
باید رفت اما دانست به کجا
باید رفت اما دانست که کی
باید رفت اما دانست با کی
باید رفت اما مطمئن و با صلابت
پس برو اما .....
به موقع و با توجه
بدرود تا درودی دیگر
تا بعد - یا حق