همه شب زهجررویت شده ام ترانه گویت بشوم فدای عشقی که برد مرا به کویت
نکند تــو هم کشی غــم کـه ندارمـش تحمـل همـه همتـم کـه جانا برسی بـه آرزویــت
من بی قدر چه دانم که چگونه از تو گویم بـه کرشمه ای فکندی به کمند تارمویـت
غم نان و داغ عشقت ندهـد مجال عشرت نـه توان زندگانی که شـدم بهانه جویـت
تـو شکـوفه بهاری بـه خـزان گلشـن مـن گـل وعطروبـوکشانـدهمه شب مرا بـه سویت
نه تو را به خود بگویم که تولدت مبارک بنـگر تناسخم را بـه وجـود ماه رویـت
بـده قاصـدک پیـامی ز دیـار سبز یـارم بنگرکه مست مستم زشمیم عطروبویــت
این شعر قشنگ رو هم خواهرم برای روز تولدم به من هدیه داده .
سلام
چه خواهر گلی داری تو
خوش بحالت قدرشو بدون
کاش ......
یا حق -- تا بعد
قابلت رو نداشت آبجی