آمدم یه چیزی بنویسم اما دیدم دلم به هیچ نمی ره
امروز از صبح یه کم کارم زیاد بوده خسته شدم حسابی
اینم خودش بشه یه خاطره از روزهای آخر فروردین
وای که چه تند می آیند و میروند
ومن همچنان چشم انتظارم برای روزهای جدید.....
روز هایی که می دانم برایم غرق شادی خواهند بود
«... ای روزهای خوب که در راهید!
ای جادههای گمشده در مه
ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظهها به در آیید!
ای روزهای آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز آمدنت روشن!
این روزها که میگذرد هرروز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟»
این شعر قشنگ از قیصر امین پور بود که تقدیم کردم به کسی که امدن بهترین روزهای خوش زندگی را برایش ارزومندم
جواب نظر
اول از همه شما که به وبلاگم سر زدید ونظرات زیباتون را گذاشتید سپاسگزارم
و اما یکتای عزیزم که واقعا برایم در تمام عالم یکتا و بی مانندی در صداقت وپاکدامنی و محبت ویکدلی دوستت دارم ومن نیز بریت لحظاتی پر از شادی و شگفتی آرزو می کنم تو تمام لحظه های منی و جزیی از زندگیم دوستت دارم.