جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

زن عشق می کارد و کینه درو می کند.دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی
به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی!
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد.
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....
و هر روز او متولد میشود؛عاشق می شود؛مادر می شود؛پیر می شودو میمیرد
وقرن هاست که او؛
عشق می کارد و کینه درو می کند
چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان
جوانی بر باد رفته اش را می بیند
و در قدم های لرزان مردش؛گام های شتابزده جوانی برای رفتن
و درد های منقطع قلب مرد؛سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده
و پیری مرد
رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد