-
سوگند
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 11:20
خدایا دوست دارم یک روز آزادبندگی کنم آزاد از همه قید و بندهایی که برایم ساخته اند و بعضی را هم به نام تو می سازند خدایا باورشان نمی شود که اگر این قید وبندها نبود باز هم به اندازه الان دوستت داشتم باورم نمی شودکه تو برای بندگیم قیدی گذاشته باشی به تمام باورهایم سوگند...!
-
مناجات
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 08:09
ملاصدرا می گوید: خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان اما : به قدر فهم تو کوچک میشود به قدر نیاز تو فرود میآید، به قدر آرزوی تو گسترده میشود، به قدر ایمان تو کارگشا میشود، به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود، به قدر دل امیدواران گرم میشود... پــدر میشود یتیمان را و مادر. برادر میشود محتاجان برادری را. همسر...
-
کاشکی جسارت حوا را داشتم کاشکی....
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 22:13
روزهایم می گذرد از پس هم و در بیقراری لحظه هایی که به دنبال تو می گردم روزهایی پر از شکیب پر از خواستن های بی جواب روزهایی در اندیشه نا کجا آباد روزهایی پر از پاسخ های بی پرسش روزهایی که گاه می اندیشم کاش جسارت حوا را داشتم که سیب دلم را با دنیا عوض کنم راستی عجب جسارتی داشت حوای بهشت .....! روزهایی برای تو روزهایی...
-
نگاه
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 10:38
من بهشتم را در نگاه تو دیده ام......
-
بیکران
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 16:04
داشتم به بیکران فکر می کردم به اینکه اگر در نقطه ای فارغ از این بیکرانه به نظاره بنشینم در مقابل این هستی حتی ذره ای هم نیستم... راستی تا به حال اینطور به جهانی که در آن زندگی می کنی و به قیاس خود در برابر عظمت آن اندیشیده ای... به اینکه چرا تو انتخاب شدی تا به هستی وارد شوی و اینکه بودن تو در اینجا در مقایسه با طول...
-
تقدیم به مردم سرزمینم
شنبه 12 دیماه سال 1388 10:45
من درد در رگانم ٬ حسرت در استخوانم ٬ چیزی نظیر آتش در جانم پیچید . سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم . از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم. آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود ٬ احساس واقعیتشان بود ٬ با نور و گرمیش مفهوم بی ریای...
-
شاد شاد زندگی کنید
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 11:43
اغلب مردم فکر می کنند که زندگی میدان جنگ است ولی باور کنید که این طور نیست زندگی چیزی جز یک بازی ساده نیست البته باید قواعد بازی را بدانید تا بتوانید در این بازی برنده باشید . ضرب المثل قدیمی می گوید : هرچه بکاری همان را درو می کنی . زندگی نیز همین طور است پس بیایید عشق ، شادی و محبت بکاریم تا بتوانیم آن را دریافت...
-
دوست داشتن و دلبستگی
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 08:44
امام علی می فرماید به گونه ای زندگی کن که گویا تا همیشه در این دنیا خواهی زیست و به گونه ای زندگی کن گه گویا هر لحظه آخرین لحظه زندگی توست. سخنی که به جرات می توانم بگویم تمام دین ما در همین جمله خلاصه شده است. اما این چنین زیستنی همتی بس بلند می خواهد و اندیشه ای آزاد و قلبی سلیم همیشه به این فکر میکنم که چطور می...
-
دریغ
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 22:27
دریغ بر ملتی که لباسی را برتن می کند که خود نمی بافد،نانی را می خورد که خود درو نمی کند،شرابی می نوشد که از چرخشت او جاری نمی گردد. دریغ برملتیکه زورمدار را همچون قهرمانی تشویق می کند،و سلطه جوی پر ابهت را عطا بخش می انگارد. دریغ بر ملتی که در رویای خویش خواهشی را خوار می شمرد ،اما در بیداری تسلیمش می شود. دریغ بر...
-
تاسوعا
جمعه 4 دیماه سال 1388 20:08
نمی خواستم چیزی بنویسم از بس که برایمان عاشورا و تاسوعا را کوچک کرده اند با تو صیف تشنگی و زخم و چکاچک شمشیر انگار دردی غیر از تشنگی را در قافله حسین نمی توان پیدا کرد اما نه دلم نیامد تاسوعا باشد و از عباس ننویسم از برادری که برادری رادر حق حسین تمام کرد می گویند علمدار سپاه حسین بوده اما من هنوز هم علم های عاشورا را...
-
....
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 10:01
باورت نمی شود اینقدر خوشحالم که فقط اشک می تواند حد و اندازه شوقم را باز گو کند.....
-
تولدت مبارک نازنینم
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 09:57
تولدت مبارک (ساعت ۹:۴۵ روز پنج شنبه بیست و ششم آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد وهشت برابر با ۱۷ دسامبر ۲۰۰۹ میلادی برابر با۲۹ ذی الحجه ۱۴۳۰ هجری قمری) صدای گریه تو نوید این است که خداوند هنوز از ما انسانها نا امید نگشته.... جهانت پر از شادکامی و سایه سار آرامش و مهربانی پذیرای وجودت نازنینم و باز هم تولدت مبارک و کوچ تو...
-
تولد
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 14:41
قسم به پاکی که تولد آغازیست برای یک رویا رویائی برای زندگی تولد آغازیست برای یک راز - راز ِ ماندگاری قسم به چشمان ستاره که هر شب در آسمان سو سویش دل هزاران بی ستاره را شاد می کند تولد، سرآغاز یک انتظار است انتظار پیوستنخیال درآرزویی دور به وصال و قسم به همه خوبیها تولد بهانه ایست بهانه ای برای خدا که بگوید جریانش...
-
...
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 14:16
سخت پابند چشم های توأم، ساده دل کَنده ام از این دنیا مثل دیوانه های زنجیری، مثل گنجشک های سر به هوا تازه پی برده ام به سرمستی، تازه پی برده ام به جام شراب تازه فهمیده ام جهان یعنی، زندگی بین مستی و رؤیا دوست دارم جهان شروع شود در نگاه من و تو از آغاز مثل برخورد اولین لبخند بین لب های آدم و حوا دوست دارم که حال خوبم را...
-
باور
جمعه 20 آذرماه سال 1388 14:45
نمیدونم مردم سرزمین من چه زمانی می خواهند به این باور برسند که مهم ریشه است نه ریش....
-
ملک
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 21:03
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد بـــدین دیر خــــــراب آبــــــادم
-
سلام آخر
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 09:38
سلام به تویی که نیامده از جانم بیشتر دوستت دارم سلام به تویی که انتظار آمدنت چقدر سخت و چقدر شیرین است سلام به تویی که بارها در خلوت و تنهاییم در آغوش کشیده امت و هزار سلام دیگر به تو شاید این آخرین سلامی باشد که در این روزهای پایانی همسفریت با فرشته ها از من می شنوی روزهایی که هیچ گاه دیگر به آن بر نمی گردی. دلم...
-
به کجا چنین...
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 12:48
به کجا چنین شتابان ؟ گون از نسیم پرسید دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری ؟ به غبار این بیابان - " همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم " - " به کجا چنین شتابان " - "به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم " - " سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به...
-
سلام
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 16:39
سلام به تو روشنایی دیده و شادی بخش قلبم هر روزی که به آمدنت نزدیک تر می گردد ، من نیز برای دیدنت بی تاب تر می شوم این روزها دائما به تو فکر می کنم .به اینکه چقدر دوستت دارم. به آمدنت و سفری که تقریبا در خانه های آخرش هستی، هنوز نامی شایسته پاکی و راستگوییت پیدا نکرده ایم که به آن تو را بخوانیم. پسرکم سرانجام این سفر...
-
ی ک س ا ل
جمعه 15 آبانماه سال 1388 16:44
درد واژه عجیبیه همه ما آدمها حداقل یکبار تجربه اش کردیم دردهامون هم به همون اندازه که اندازه اش بزرگتر باشه یه جورایی ماندگاریش برامون بیشتر وبیشتر می شه .اما عجیب تر اینه که فقط درد را تو همون لحظه حس می کنیم بعد فقط برامون یه خاطره است که دیگه درکی از ان نداریم. نمی دونم تا به حال به تولد یه نوزاد فکر کرده اید دیروز...
-
و باز هم دلگیرم از این خلقت
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 08:39
*می گویند مرا آفریدند از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم حوایم نامیدند یعنی زندگی تا در کنار آدم یعنی انسان همراه و هم صدا باشم * می گویند میوه سیب را من خوردم شاید هم گندم را و مرا به نزول انسان از بهشت محکوم می نمایند بعد از خوردن گندم و یا شاید سیب چشمان شان باز گردید مرا دیدند مرا در برگ ها پیچیدند مرا پیچیدند در...
-
هدیه
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 08:25
کرگدن و پرنده یک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست . کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند . دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟ کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟ دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند ....
-
روز بزرگداشت مقام حافظ
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 11:04
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبائی شبی یارب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارائی صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت وگر رسم فنا...
-
روز جهانی کودک
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 11:12
فردا روز جهانی کودک است،کودکی دوره ای پر از زیبایی و پر از سادگی شعف و شور. دلم بدجوری برای اون موقع ها بازی های مدرسه قایم موشک گرگم به هوا خاله بازی های ساده و بچگانه.برای نقاشی کشیدن خندیدن های بی دلیل تنگ شده برای روزهایی که بزرگترین غصه ام نمره ۱۸ تو پوشه نو مدرسه بود که دوست داشتم همش بیست بگیرم. واقعا دلتنگم...
-
زبان آتش
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 08:30
تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو- تو ای با دوستی دشمن. زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید....
-
روزهای معمولی من
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 09:57
این روزها چندبار آمدم یه چیزایی بنویسم اما بدون حتی یک کلمه پشیمان شدم نه اینکه پشیمان بشم اصلا نمی دونستم چی بنویسم حتی الان هم نمی دونم فقط کلماتی که پشت سر هم ظاهر می شه را دارم تایپ میکنم. شهریور و مهر امسال برام یه کم هم شلوغ بود هم تا یه حدی به نظرم ماههای خوبی باشند. سالهای سال آرزوی ادامه تحصیلم را داشتم و به...
-
مهر
شنبه 4 مهرماه سال 1388 07:13
در مجالی که برایم باقیست باز همراه شما مدرسه ای می سازیم که در آن همواره اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند، و بگویند خدا خالق زیبایی و سراینده عشق آفریننده ماست. مهربانیست که ما را به نکویی دانایی زیبایی و به خود می خواند جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ دوزخی دارد- به گمانم کوچک و بعید در پی سودا نیست که ببخشد ما را و...
-
برای تو فرزندم
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 10:35
سلام به زیبایی رخسارو پاکی سرشتت ای ریحانه بهشتی من نمی دانم کجای سفر دور ودرازت هستی اما برایت آرزوی سلامتی وتندرستی دارم.امید کامروایی و انسانیت. می خواهم این بار برایت از واژه ای دیگر بنویسم و آن آزادگی است.چیزی که یاریت می دهد هیچگاه حقی را به ناحق نفروشی و ستمی را به طمع دلبستگی های این دنیا بر انسانی روا...
-
کلاه روسی نمی دانم شاید فرنگی
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 09:53
کلاهی سرمان رفت بیخ تا بیخ تا بناگوش.نه می گذاشتند بشنویم و نه ببینیم کر وکور آدمی هم که کرو کور شد لال هم می شود.... دستهایمان هم بسته بود از پشت سر هم بسته گره کور که فقط با دندان باز می شد آن هم دندان یکی دیگر تا نتوانیم لبه های این کلاه را کمی بالا بزنیم مبادا چیزی بشنویم یا بتوانیم ببینیم آدم کر وکور که خطری...
-
عید
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 10:22
کم کم داره این مهمونی هم به روزهای آخرش می رسه اولش کلی سرخدا غر می زنیم بعد آخرش می گیم آخی چقدر زود گذشت. نمی دونم خدا عمری بهمون می ده تا یکبار دیگه این ماه عزیز را تجربه کنیم فقط آرزوی داشتن عیدی پر از شادی و خاطرات خوب را برای همه از خدای مهربون دارم و امیدوارم بهترین عیدی را که همان صلح و آرامش است به همه بنده...