هرانقلاب پس از پیروزی هم همواره در خطر انهدام است، خطر ضد انقلاب.
مارهای سر کوفته شده در گراما گرم فتح ، غفلت جشن پیروزی و یا غرور قدرت ، باز سر بر می دارند و رنگ عوض می کنند و نقاب دوستی می زنند و از درون انقلاب را منفجر می کنند. انها بعد ها غاصب همه دست اورد های انقلاب می شوند و میراث خوار مجاهدان و تعزیه خوان خون شهیدان انقلاب.
ملاصدرا می گوید:
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان
اما :
به قدر فهم تو کوچک میشود
به قدر نیاز تو فرود میآید،
به قدر آرزوی تو گسترده میشود،
به قدر ایمان تو کارگشا میشود،
به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود،
به قدر دل امیدواران گرم میشود...
پــدر میشود یتیمان را و مادر.
برادر میشود محتاجان برادری را.
همسر میشود بی همسر ماندگان را.
طفل میشود عقیمان را.
امید میشود ناامیدان را.
راه میشود گمگشتگان را.
نور میشود در تاریکی ماندگان را.
عصا می شود پیران را
محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را...
به شرط اعتقاد؛
شرط پاکی دل؛
به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها،ناراستی ها و نامردمی ها...
چنین کنید تا ببینید که: خداوند، چگونه بر سفرهی شما، با کاسه یی خوراک و تکهای نان مینشیند
بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد، و در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند
و "در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند"...
مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود ؟!
من بهشتم را در نگاه تو دیده ام......
من درد در رگانم٬
حسرت در استخوانم ٬
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید .
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم .
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود ٬
احساس واقعیتشان بود ٬
با نور و گرمیش مفهوم بی ریای رفاقت بود ٬
با تابناکی اش مفهوم بی فریب صداقت بود .
ای کاش می توانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند در دردها و شادیهاشان حتی با نان خشکشان
و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند .
افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود آنان به ابر شیفته بودند
و اکنون با آفتاب گونه ای آنان را اینگونه دل فریفته بودند .
ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند ٬
ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش ٬
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند ٬
ای کاش می توانستم
احمد شاملو
دریغ بر ملتی که لباسی را برتن می کند که خود نمی بافد،نانی را می خورد که خود درو نمی کند،شرابی می نوشد که از چرخشت او جاری نمی گردد.
دریغ برملتیکه زورمدار را همچون قهرمانی تشویق می کند،و سلطه جوی پر ابهت را عطا بخش می انگارد.
دریغ بر ملتی که در رویای خویش خواهشی را خوار می شمرد ،اما در بیداری تسلیمش می شود.
دریغ بر ملتی که دم بر نمی آورد ،مگر هنگامی که در تشییع جنازه گام بر می دارد ،خود رانمی ستاید مگر در ویرانه هایش ،عصیان نمی کند مگر هنگامی که گردنش در میان تبر وکنده قرار دارد.
دریغ بر ملتی که سیاستمدارش روباه است ،فیلسوفش شعبده باز و هنرش هنر وصله کاری وتقلید.
دریغ بر ملتی که با شیپور به استقبال حاکم تازه اش میرود وبا هو کردن بدرقه اش می کند تنها به خاطر اینکه با شیپور به استقبال دیگری برود.
دریغ برملتی که فرزانگانش در اثر پیری گنگند و مردان شجاعش هنوز در گهواره اند.
دریغ بر ملتی که پاره پاره شده وهر پاره ای خودرا ملتی میداند!
جبران خلیل جبران
تولدت مبارک (ساعت ۹:۴۵ روز پنج شنبه بیست و ششم آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد وهشت برابر با ۱۷ دسامبر ۲۰۰۹ میلادی برابر با۲۹ ذی الحجه ۱۴۳۰ هجری قمری)
صدای گریه تو نوید این است که خداوند هنوز از ما انسانها نا امید نگشته....
جهانت پر از شادکامی و سایه سار آرامش و مهربانی پذیرای وجودت نازنینم
و باز هم تولدت مبارک
و کوچ تو از دنیای فرشته ها
به دنیای ما آدمها
بودنت پر از رستگاری
تولدت مبارک
نازنینم
چقدر مشتاق به دیدنت بودم
سراسر شوق
برایت جهانی می خواهم
پر از روزهای روشن خدا و شبهای مهتابی زیر نور ماه
جهانی سراسر شور سرور و شادمانی
اما نه گاهی کمی هم غصه
تا یادت بماند انسانی و ناتوان در برابر آفریدگارت
نور چشمم برایت روز گاری پر از یاد مهربان آفریدگار و عشق او را آرزومندم
تولدت مبارک
دوستت دارم بیشتر از جانم
قسم به پاکی که تولد آغازیست برای یک رویا
رویائی برای زندگی
تولد آغازیست برای یک راز- راز ِ ماندگاری
قسم به چشمان ستاره که هر شب در آسمان
سو سویش دل هزاران بی ستاره را شاد می کند
تولد، سرآغاز یک انتظار است
انتظار پیوستنخیال درآرزویی دور به وصال
و قسم به همه خوبیها تولد بهانه ایست
بهانه ای برای خدا که بگوید جریانش همیشه است
و همه همیشه خواهدبود
اما سهم من سهم من از تولدشاید،
روز دگر وفردایی باشد که هرگز بدان دست نیابم
اما سهم تو...سهم تو از تولد
ماندگاری، انتظار، رویا و زندگی ست
پس به اندازه همه خوبیها
به اندازه همه پاکیها
به اندازه همه ستاره ها
به اندازه همه عشقها
به اندازه همه فرداها
دنیا یت پرازامید،مهربانی، و شادمانی باد
سخت پابند چشم های توأم، ساده دل کَنده ام از این دنیا
مثل دیوانه های زنجیری، مثل گنجشک های سر به هوا
تازه پی برده ام به سرمستی، تازه پی برده ام به جام شراب
تازه فهمیده ام جهان یعنی، زندگی بین مستی و رؤیا
دوست دارم جهان شروع شود در نگاه من و تو از آغاز
مثل برخورد اولین لبخند بین لب های آدم و حوا
دوست دارم که حال خوبم را با صدای بلند بنویسم
شادم از لحظه های بی دیروز، شادم از لحظه های بی فردا
دوست دارم بلند خنده کنم تا جهان پُر شود از این مستی
یا بگریم چنان که بوتیمار، یا برقصم چنان که مولانا
دوست دارم مسافری باشم، هرچه دارم به آب بسپارم
دوست دارم که ناخدا باشم، با همین دست های کوچک، تا ـ
با دلم قایقی درست کنم، بسپارم به آب های خلیج
تا مرا هِی کند به دورادور، ببرد تا به آخر دنیا
دوست دارم،... ولی نه می خواهم ساده بنویسم عاشقت هستم
چون پلنگی به خواب بعد از ظهر، چون درختی به آخر سرما
شعر از جواد کلیدری
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند،
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده عشق
آفریننده ماست.
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد- به گمانم
کوچک و بعید
در پی سودا نیست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان،
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز ایمانش
هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
مغزها پرنشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز، دلها را تسخیر کند.
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشاء
هر کسی حرف دلش را بزند
«غیرممکن» را از خاطره ها محو کنند
تا، کسی بعد از این
باز همواره نگوید: «هرگز»
و به آسانی همرنگ جماعت نشود.
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پائیز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن
از قله کوه
و عبادت را در خدمت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت.
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم:
عدل
آزادی
قانون
شادی...
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما.
دکتر مجتبی کاشانی
کلاهی سرمان رفت بیخ تا بیخ تا بناگوش.نه می گذاشتند بشنویم و نه ببینیم
کر وکور
آدمی هم که کرو کور شد لال هم می شود....
دستهایمان هم بسته بود از پشت سر هم بسته گره کور که فقط با دندان باز می شد
آن هم دندان یکی دیگر
تا نتوانیم لبه های این کلاه را کمی بالا بزنیم مبادا چیزی بشنویم یا بتوانیم ببینیم
آدم کر وکور که خطری ندارد گناه نمی کندمیشود فرشته
دیگر انسان جایز الخطا نیست....
اما نمی دانم شاید خدا خواست بعضی از کلاههایشان سوراخ داشت
عده ای توانستند بشنوند و عده ای هم توانستند ببینندو چقدر وحشت کردند وقتی از این کوری و کری به در شدند
اما وحشتی که تکانشان داد...
کم کم دستهای بقیه را باز کردند
آنها هم کلاههایشان را کمی بالا زدند
توانستند در تاریکی که چشمهایشان به آن عادت کرده بود اندک اندک چشم باز کنند
اول نور اجازه نمی داد خوب ببینند اما هرچه گذشت و می گذرد بهتر می شود
بهتر می بینندو اما دیگر وحشت نمی کنند محکم و استوار شده اند خوب می بینند خوب می شنوند و دیگر لال مانی نمی گیرند....
حتماً از بچهها آمین بخواهید اما اگر دعا کردند شما هم آمین بگوئید. اینجا چند تا دعا از زبان بچهها آوردهام. آنها را از کتاب سومین جشنواره بینالمللی "دستهای کوچک دعا" انتخاب کردهام. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار میشود و دعاهای بچههای دنیا را جمع آوری میکند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه میدهد. دعاهایی که میخوانید از بچههای ایران است. لطفاً آمین بگوئید:
آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد! (تاده نظربیگیان / ۵ ساله)
خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله)
ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا میکنم. از تو میخواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاهها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را میخواهم میگوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله)
خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / 9 ساله)
خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر رهگوی / 7 ساله)
خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله)
آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدیهایی را که من جمع میکنم از من میگیرند و به بچه آنهایی میدهند که به من عیدی میدهند! (سحر آذریان / ۹ ساله)
بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو میخواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه میخورد و میگوید کی کارت پایان خدمت میگیری؟ (حسن ترک / 8 ساله)
ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / 11 ساله)
خدایا! کاری کن وقتی آدمها میخوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / 10 ساله)
خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا میکنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / 10 ساله)
خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / 7 ساله)
ای خدا! کاری کن که دزدان کور شوند ممنونم! (صادق بیگ زاده / 11 ساله)
خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو میخواهم که به پدر و مادر همه بچههای تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانهیمان مانند بچههای سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم. (مهسا فرجی / 11 ساله)
دلم میخواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژلهای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله)
خدایا! شفای مریضها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچکس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / 11 ساله)
خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / 8 ساله)
خدایا! تمام بچههای کلاسمان زن داداش دارند از تو میخواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / 11 ساله)
ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم میرسم. خدایا دعای مرا قبول کن. (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله)
ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش میکنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / 9 ساله)
ای خدایی که خانممون گفته از بابا و مامان هم مهربونتری! کاش دوباره آقای احمدینژاد (!) به شهر ما میاومد و دستور میداد کوچه ما را آسفالت کنند تا مامانم مجبور نباشه هر روز کفشامو توی کوچه با آفتابه بشوره تا گلشون پاک بشه! (محدثه واحدیان / 7 ساله)
کاشکی من یه مغازه توپ فروشی داشتم تا دیگه مجبور نمیشدم به جای توپهایی که همسایهمون پاره میکرد، توپ نو بخرم! (زهرا ایمانی / 12 ساله)
خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلممان هم مرا بوس کند!! (امیرحسام سلیمی / 6 ساله)
خدیا! دعا میکنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)
ای خدا! من بعضی وقتها یادم میرود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله)
خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونهها را میزدیم و فرار میکردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمیکنم! (دلنیا عبدیپور / 10 ساله)
آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم میفهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمیگرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله)
خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) میخوان دعا میکنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / 4 ساله)
خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / 6 ساله)
خدایا! میخورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / 7 ساله)
خدایا! من دعا میکنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / 11 ساله)
من دعا میکنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / 11 ساله)
خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمیخواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا میکنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / 10 ساله)
اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول میزنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله)
خدای مهربان! من یک جفت کفش میخواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله)
خدایا! من یک دوستی دارم که پدرش کار نمیکند فقط میخوابد و همین طور تریاکی است! خدایا کمک کن که از این کار بدش دست بردارد. خدایا ظهور آقا امام زمان را زود عنایت فرما. (لیلا احسانی فر / 11 ساله)
"هزاران نفر برای باریدن باران دعا میکنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمههایش سوراخ است."
سلام به تویی که هستی من بوده ای و خواهی بود پدر
چقدر دوستت دارم نمیتونم اندازه دوست داشتنم را بهت بگم
بابا با اسم بابا راحت ترم
خیلی دوستت دارم از بچگی تا الان که دیگه به قول معروف برای خودم کسی شدم همیشه مهربانی تو تلاش تو را دیده ام و بهش احترام می ذارم واقعا مهرت را با تمام وجودم حس می کنم شاید به دلیل حجب و حیای پدرانه ات حتی من که دخترت هستم را نمی تونی در آغوش بگیری و ببوسی اما هر بار که تو چشمهات نگاه می کنم مهربانیت را با جانم حس می کنم .
شاید برای خیلی ها پدر مظهر سختگیری باشه اما من هیچ وقت چنین چیزی را از ازتو ندیدم هر چه بوده و هست فقط مهربانی و محبت بود.
فقط باید یک دختر باشی تا مفهوم واقعی پدر را بفهمی و ارزشی که پدر برای دخترش داره
واقعا هیچ کسی و هیچ مرد دیگه ای هیچ گاه نخواهد توانست برای یه دختر جای پدرش را بگیره
بابای خوبم شاید هیچ وقت این نامه را نخونی اما فقط همین قدر بدون که خیلی دوستت دارم میدونم تو زندگیت مشکلات زندگی من بیشتر از هر چیزی آزارت داده وبا عث نگرانی و دلتنگی هات بوده و باز هم خواهد بود .
می دونم لحظه ای به خاطر من ارامش نداری ودائما به یاد منی
شاید این روزها کمتر از گذشته ها به زبان میاری اما با تمام وجودم حس می کنم تمام نگرانی هات را اما باز هم می دونی که جز اینکه فرزند خوبی برات باشم هیچ کاری از دستم بر نمی اد
فقط بهت بگم خیلی دوستت دارم آنقدری که تو ذهن خودم هم نمی گنجه آنقدر دوستت دارم که نمی تونم نگرانی هات را ببینم .
فقط بدون تمان تلاشم را خواهم کرد که مثل گذشته دختر خوبی برات باشم دختری که تو همیشه به وجودش به خودت می بالی و ازت می خواهم بیشتر از این نگران من نباشی
مشکلاتی که من پشت سر گذاشتم فقط اراده خداوند بوده برای کامل تر شدنم تا سخت تر بشم و بتونم مسیر درست زندگیم را انتخاب کنم ومن از ته دلم به خداوند اعتقاد دارم و می دونم هیچ اتفاقی را بی دلیل بر سر راه بنده هاش نمی گذاره.وباز هم از داشتن پدر ومادر خوبی مثل شما از ته دلم ازش سپاسگزاری می کنم و شکر گزار درگاهش هستم .
روز پدر مبارک دستات را می بوسم وبدون برای همیشه دوستت خواهم داشت
نمی خواهم بی تابی کنم
اما سرزمینم این روز ها بی تاب شده
آری سرزمین مادریم
و چه واژه زیبایی است سرزمین مادریم
اما می دانم وامید دارم به فرداهای این عشق به فرداهای این همه خروش به فرداهای این همه آزادگی
آزادگی چه قریب و غریب شده همه جا آنرا می شنوم اما نشانی از آن نمی یابم
بیشتر آوارگیش را می بینم این روزها در هر کوی و....
صدای نفس های العطش را می شنوم در این ماه مبارک خدا هنوز خیلی مانده تا عاشورا
اما نه همیشه برایم عاشوراست
تا جنون هست تا عشق هست تا آزادمردی و تا کلام اوست که اگر دین ندارید، آزاده باشید
کاشکی دین نداشتیم اما آزاده بودیم
آنگاه می شدیم حر بن ریاحی ،
اما داریم چوب به اصطلاح دینداریمان را می خوریم و عجب تازیانه هایی دارد این چوب
دردش نه برای این نسل برای فرداهایمان برای فرزندانمان نیز بر پوسته ضعیفمان می ماند
و شاید امروز ما این دینداریمان را فردا جور دیگری به فرزندانمان بیاموزیم
دینی که یک ساعت تامل و تفکرش برتر از هفتاد سال عبادت باشد
نه دینی که به ریا برای پر کردن صف اول نماز جماعتش هزار حق و نا حق کنیم
بسمه تعالی:
دوست مکرّم و یار و فرزند امام خمینی (سلام الله علیه)
جناب آقای مهندس میرحسین موسوی (دام عزه)
بعدالتحیه والسلام؛
نامه دردمندانه، انسانی، اسلامی و ایمانی جنابعالی را دریافت کردم، امید آن داشتم که انتخاب شما با کوله باری ازتجربه و تعهد و دعای امام امت (سلام الله علیه) ویاران با وفایش، شادی مردم فهیم وآگاه ایران اسلامی را دوچندان کند. اما صد افسوس که چنین نشد، یقین بدانید که احقاق حقوق و احترام به رای مردم و صیانت از انتخاب آگاهانه ملت که درمتن نامه شما به خوبی نمایان است تنها از طریق آگاه نمودن همه انسانها و ادامه آن امکان پذیر است.
و اگر می پنداشتم که با تذکّر اینجانب گره ای ازمشکلات فعلی رفع می شد حتما به چنین امرمقدس و لازمی اقدام میکردم، تا شک و شبهه به وجود آمده درانتخابات و آرای مردم مرتفع گردد.
لکن با همه مشکلات و شرایط موجود چون باب دعا و توجه به خداوند بدون حجاب و مانع است و درهر زمان بشر می تواند با او ارتباط برقرارنماید برخود لازم می دانم که برای شما وهمه مردان و زنان این مرز و بوم و استمرار اهداف مقدس نهضت و جمهوری اسلامی امام خمینی (سلام الله علیه)- که همان اسلام ناب طرفدار کرامت وحقوق انسانهاست - دعا نمایم، برماست دعا و بر اوست اجابت.
در خاتمه همه ملت را به آرامش و حفظ نظم دعوت می نمایم تا بتوانند حقوق و مطالبات خود را که از اعظم آنها رای و انتخابشان می باشد از مجاری قانونی و آگاهی دهنده عینیت بخشند .
و امیدوارم در این موقعیت حساس و بهت زدگی جمعیت ها و توده هایی از مردم بتوانید با توکل به ذات باری تعالی و حمایت توده های مردم و دانشگاهها و روحانیون معظم از جمله مجمع روحانیون مبارز تهران و مجمع محققین و مدرسین قم ـ که همه آنها ازبزرگان علم و تحقیق میباشندـ و صدها و هزاران بزرگ دیگر از حوزه های قم و سایرحوزه های علمیه (حفظها الله عن الحدثان) با حفظ طمأنینه همیشگی، همبستگی و وحدت ملت و حقوق آنها را تامین نمایید که تنها عامل سعادت، اتحاد و وحدت کلمه وکلمه توحید«لااله الاالله» است .
دوشنبه 25/3/ 1388هجری شمسی
مطابق با 21جمادی الثانی 1430هجری قمری
قم المقدسه - یوسف صانعی
فریب
و دوباره فریب
دروغ و دوباره دروغ
تا به کجا به چه بهایی به هیچ
زندگیمان شد سراسر فریب و نامردمی
ایستاده ایم برای صداقت
می ایستیم برای صداقت
خواهیم ماند پا به پای صداقت
هر چه گفتیم فقط برای تو بود......
زن عشق می کارد و کینه درو می کند.دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی
به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی!
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد.
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....
و هر روز او متولد میشود؛عاشق می شود؛مادر می شود؛پیر می شودو میمیرد
وقرن هاست که او؛
عشق می کارد و کینه درو می کند
چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان
جوانی بر باد رفته اش را می بیند
و در قدم های لرزان مردش؛گام های شتابزده جوانی برای رفتن
و درد های منقطع قلب مرد؛سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده
و پیری مرد
رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد.
و این, رنج است, »
در قلب مالامال از درد...!
و اینها همه کینه است که کاشته می شود
او زنده می کند...
بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل
سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل
و درد های منقطع قلب مرد؛
گام های شتابزده جوانی برای رفتن
قدم های لرزان مردش؛
جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در
صورت مردش به جای گذشت زمان
کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و
مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....
را می بینی...
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی...
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو...
قانونگذار می توانی ازدواج کنی...
لازم است وتو هر زمانی بخواهی به لطف
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی
تو مختار به داشتن چهار همسرهستی....
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و
با تو برابر...
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش
زن عشق می کارد و کینه درو می کند
زن عشق می کارد و کینه درو می کند....
و این, رنج است, »
در قلب مالامال از درد...!
و اینها همه کینه است که کاشته می شود
او زنده می کند...
بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل
سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل
و درد های منقطع قلب مرد؛
گام های شتابزده جوانی برای رفتن
قدم های لرزان مردش؛
جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در
صورت مردش به جای گذشت زمان
کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و
مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر....
را می بینی...
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی...
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو...
قانونگذار می توانی ازدواج کنی...
لازم است وتو هر زمانی بخواهی به لطف
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی
تو مختار به داشتن چهار همسرهستی....
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و
با تو برابر...
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش
سپاس خدایى را که سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهاى او ندانند، و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند. خدایى که پاى اندیشه تیزگام در راه شناسایى او لنگ است، و سر فکرت ژرف رو به دریاى معرفتش بر سنگ. صفتهاى او تعریف ناشدنى است و به وصف درنیامدنى، و در وقت ناگنجیدنى، و به زمانى مخصوص نابودنى. به قدرتش خلایق را بیافرید، و به رحمتش بادهارا بپراکنید، و با خرسنگها لرزه زمین را در مهار کشید.
سرلوحه دین شناختن اوست، و درست شناختن او، باور داشتن او، و درست باور داشتن او، یگانه انگاشتن او، و یگانه انگاشتن، او را به سزا اطاعت نمودن، و به سزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن، چه هر صفتى گواه است که با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد که از صفت جداست، پس هر که پاک خداى را با صفتى همراه داند او را با قرینى پیوسته، و آن که با قرینش پیوندد، دوتایش دانسته، و آن که دوتایش خواند، جزء جزءاش داند، و آن که او را جزء جزء داند، او را نداند، و آن که او را نداند در جهتش نشاند، و آن که در جهتش نشاند، محدودش انگارد، و آن که محدودش انگارد، معدودش شمارد. و آن که گوید در کجاست؟ در چیزیش در آرد، و آن که گوید فراز چه چیزى است؟ دیگر جایها را از او خالى دارد.
بوده و هست، از نیست به هستى در نیامده است. با هر چیز هست، و همنشین و یار آن نیست، و چیزى نیست که از او تهى است. هر چه خواهد پدید آرد، و نیازى به جنبش و وسیلت ندارد. از ازل بیناست و تا به ابد یکتاست، دمسازى نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد که تنهاست.
خدایا روا مدار که در بیغوله های دنیا سرگردان گردم... امین
تقدیم به عزیزی که امروز خبر تلخ رفتنش را شنیدم در اوج ناباوری و انتهای مظلومیت وبی گناهی
بی صدا باید رفت
تا سر کوی مغان
تا خرابات ازل
تا دل بیشه دور
بی صدا باید رفت
بی صدا باید مرد
تا ابد باید بود
در کنار دریا...
لحظه های مستی
لحظه ای سر مستی
لحظه ای آرامش
در کنار دریا ....
همه برای شادی روحش دعاکنیم واز پروردگار طلب مغفرت
همه شب زهجررویت شده ام ترانه گویت بشوم فدای عشقی که برد مرا به کویت
نکند تــو هم کشی غــم کـه ندارمـش تحمـل همـه همتـم کـه جانا برسی بـه آرزویــت
من بی قدر چه دانم که چگونه از تو گویم بـه کرشمه ای فکندی به کمند تارمویـت
غم نان و داغ عشقت ندهـد مجال عشرت نـه توان زندگانی که شـدم بهانه جویـت
تـو شکـوفه بهاری بـه خـزان گلشـن مـن گـل وعطروبـوکشانـدهمه شب مرا بـه سویت
نه تو را به خود بگویم که تولدت مبارک بنـگر تناسخم را بـه وجـود ماه رویـت
بـده قاصـدک پیـامی ز دیـار سبز یـارم بنگرکه مست مستم زشمیم عطروبویــت
این شعر قشنگ رو هم خواهرم برای روز تولدم به من هدیه داده .