جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

جایی که برای کرم ابریشم پایان دنیاست پروانه ای متولد می شود

چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد درزمین تنهانیستی

دگر دیسی

چند روزی است آنقدر از خودم دور شدم که باورش برای خودم هم سخت شده
انگار یه جور دگردیسی
همون دگر دیسی که یه کرم ابریشم را به پروانه تبدیل می کنه 


و بعضی وقتها تا این دگردیسی به پایان برسه برای روزهای خزیدنم دلتنگ می شوم 

 

یه نوع ترس همراهم شده ترس از ماندن در این پیله 

 

ترس نرسیدن  

از اینجا مانده شده و از آنجا رانده 

اینکه اینقدر شتاب کنم و یا کند باشم که هرگز تا پایان راه را سپری نکنم
دوست دارم زندگی را مز مزه کنم زیر زبانم
با تمام مزه ....

دین و مذهب

شاید امروز بزرگترین مشکل جامعه ما جایگزین کردن مذهب به جای دین است 

مذهبی که پر از مکروهات و مستحباتی شده که خیلی ها را حتی نمی توانیم توجیه کنیم 

اما دین شکلی واحد دارد 

همه جا به یک زبان سخن می گوید چه 

مسیحی 

چه کلیمی 

چه دین ابراهیم 

چه زرتشت و چه دین محمد (ص) 

 

مذهبی که دین گریزمان کرده 

آنقدر باید و نباید به اسم این مذهب برایمان ساخته اند که خیلی هایمان دین را چارچوبی  

می دانیم که انسان را محدود می کند 

مذهبی که در آن عاشورا و تاسوعایی می گیریم برای به رخ کشیدن محله ها ی شهرهایمان 

مذهبی که در آن نامه به چاه جمکران می اندازیم 

مذهبی که دو دهه فاطمیه داریم و می گوییم فاطمه را پهلو شکاندند اما از علی در ان چیزی نمی گوییم 

مذهبی که نه علی را شناخته ایم و نه فاطمه را 

و ای کاش روزی برسد که به جای مذهب داری دین دار شویم 

 

که اساس همه دین ها یکی است 

انسانیت

گرامیداشت دکتر شریعتی

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت،

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش،

و او یکریز و پی در پی

دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدین سان بشکند در من

سکوت مرگبارم را…

کوری

نویسنده کتاب کوری ژوزه ساراماگوی پرتغالی درگذشت کتابی که در سال۱۹۹۸ برنده جایزه نوبل شد. 

کوری حکایتی است از مردم شهری که ناگهانی دچار بیماری واگیردار کوری آن هم از نوع سفیدش می گردندو این بیماری در خواب سرایت می کند. 

تنها در این شهر یک زن به دلیلی که ناگفته می ماند از این بیماری مصون می ماند اما برای همرنگ شدن با جماعت مجبور به سکوت می گردد. 

داستانی زیبا که نیاز به تعمق و تفکر دارد و در اصل نمادی است از جامعه انسانی الان دنیای ما  

 

یادش گرامی باد!

تصنیف زیبا

روز و شب ار بگذرم از کوی تو 

 

می زندم تیر دو ابروی تو 

 

وای به حال من دیوانه  

 

که افسار دلم بسته به گیسوی توست

جوابی برای سلام دوباره

 نور چشمم نوشته زیر هدیه ای است گرانبها از دوستی ارزشمندکه برایت به یادگار گذاشته 

برای روزهای آینده ات

 

 

 

سلام مرا نیز بپذیر

اوستای دوران ها

کاش بیاییم و به فرزندانمان در راه شناخت خود یاری رسانیم - بیاییم چیزهایی را برایشان شاخص کنیم که واقعا شاخصند - بیاییم دنیا را از نگاه دیگری بهشان نشان دهیم

بیاییم دنیا را از بالا و از دید یک کسی که یک بار زندگی کرده و الان در پایان راه این دنیاست ببینیم آنگاه خواهیم فهمید که چه چیزهایی در این دنیا باارزش و چه چیزهایی بدور از ارزشند - آنگاه بهتر خواهیم دانست وقتمان را با چه کس و چه چیزهایی بگذرانیم - آنوقت است که فرق بین گوهر و .... را خواهیم دانست

من همیشه در زمان بروز مشکلات به خودم نهیب میزنم که این مشکل هر چقدر هم که بزرگ باشد بخش کوچکی از زندگی من خواهد بود و وقتی بسان پرنده ای از بالا به آن مشکل مینگرم قدر و قیمتش برایم آشکار می شود و بهتر از آنکه تصورش را هم بکنم می توانم برای حل کردنش راهی بیابم

این مثالی بود برای دیدن زندگی از نگاه بزرگ مردی که در انتهای راه این دنیاست

بیاییم دنیا را زیبا ببینیم و به همدیگر مهر داشته باشیم - بدانیم و آگاه باشیم که پشیمانی و ضرر درش راه ندارد

یا حق تا بعد

اوستای عزیز

سلامی دوباره

سلام نورچشمم

این اولین باری است که بعد از روشن شدن دیدگانمان به آمدنت برایت می نویسم در طول 6 ماهی که در آن 3 فصل پاییز زمستان و بهار را تجربه کردی کمتر در کنارت بودم اما هر لحظه اش برایم سراسر شادمانی بوده

هرگز لحظه اولی که چشمم به دیدنت روشن شد را فراموش نخواهم کرد لحظه ای که بی تابانه انتظارش را داشتم و اشک شوقی که با دیدن چهره پاکت در چشمانم حلقه زد.

فرزندم

در طول سفر چند ماهه ات تا زمانی که پذیرای آمدن شدی برایت چند بار نوشتم یادداشتهایی که امیدوارم روزگاری همراهیت کند برای رسیدن به اوج.

نازنینم هم اکنون برایم زیباترین لحظه هایم دیدن لبخند شیرین توست لبخندی که سرشار از مهربانی بی چشمداشتت است  و خنده های کودکانه ات که با دیدنش سراسر شوق و اشتیاق می گردم .

بارها اندیشیده ام که چرا بادیدن یک کودک ناخود آگاه لبخند برلب هر رهگذری می نشیند و جوابی جز پاکی سرشت کودکانه نیافتم سرشتی که گاهی ما بزرگترها به میل خود در آن تغییراتی می دهیم تا کودکمان را برای دنیای واقعی آماده کنیم اما فرزندم هرگز پاکی کودکیت را به هیچ بهایی نفروش چرا که آهنگ خوش آرامش و مهر در آن جاری است. دلت را سرای مهر کن فارغ از تمام کم مهری هایی که ممکن است روزگارت با آن همراه گردد.

نازنینم  خواهی دید که در اینجا بزرگترین گنجینه ات دوستان یکدل و یکرنگت خواهند بود دوستانی که عطر و طعم دوستیشان جاودانه ومانا است . دوستی زیباترین رابطه بین انسانهاست که دوستت می تواند همدل و هم خانه جانت گردد.

نمی دانم زمانی که این نوشته ها را برای اولین بار می خوانی و درک می کنی چه برداشتی از وجود پروردگارت داری فقط می خواهم بدانی برای یافتن خداوند نیازی به معجزه نیست معجزه برای مردمان کج اندیش سطحی نگری است که بیشتر می خواهند یگانگی ذات بی مانندش را انکار کنند تمام خلقت خداوند معجزه است و بزرگترین اعجاز خود تو هستی پس برای یافتن خالق هستی درونت به کنکاش بنشین که هر ذره وجودت پیامبری است که وجود یگانه اش را به چشمهای بینایت نمایان می سازد.

اوستای بی همتایم

امیدوارم همیشه روزگارت توامان باشد با پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک

تلنگر

برای رسیدن به آرزو هایتان کافی است آنها را به هدف تبدیل کنید

تقدیم به وجود پاک سرشتش

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست 

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود 

 

صحنه پیوسته به جاست 

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد 

 

تقدیم به استاد بزرگوارم جناب دکتر مشفقیان که نغمه اش برای همیشه در وجودم ماندگار است 

 

امروز آخرین کلاس درس ترمودینامیک به پایان رسید. کلاسی که برایم در تمام طول تحصیلم بینظیر بوده و تقریبا مطمئنم بی نظیر هم می ماند. 

 

کلاسی که لذت شیرین دانش را بر پایه شکیبایی دانش تجربه و مهمتر از همه نیکویی پندار و گفتار و کرداراستادم با تمام وجودم حس کردم 

 

در طول کلاس هر لحظه از آن شیرین ترین لحظه های روزگارم بوده و بدون اغراق یادی مانا و پایدار در ذهنم بر جای گذاشت. 

 

کلاسی که در آن یاد گرفتم باید برای هدفم تلاش کنم باید قدر داشته هایم را بدانم و اگر زمانی داشته ای را بر پایه سالها تجربه و تلاش کسب کردم با دیگران قسمت کنم 

 

دانستم توانایی انسانها نا محدود است و این خود ما هستیم که با تفکراتمان سدی را بر سر توانایی هایمان می گذاریم 

 

و کلاسی که مهمتر از هر چیز یاد گرفتم باید راستی و درستی را در خودم پرورش دهم چرا که به هر مرتبه ای از قدرت و مقام هم که برسم اگر این دو را همراه نداشته باشم وجودم ارزشی نخواهد داشت 

و اشکهای شوق و دلتنگی  که درپایان کلاس در چشمهای استادم حلقه زده بود 

 

برایم بزرگترین درس زندگی بود 

 

زن ... مادر

عصاره آفرینشم 

گاهی سرسپرده و گاهی گریزان و گاهی طغیانگر 

اما می دانم یکی از زیباترین واژه های آفریدگارم 

گاهی ملولم از زن بودنم 

ومی اندیشم اگرخلقتم گونه ای دیگر بود خاطرم آسوده تر می بود 

و گاه گاهی شادمان 

و شادمانی ام در سرشت است 

و 

هدیه ای به مادرم 

به او که برایم همیشه مهربان است 

روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!

روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی!

روز مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !

روز مادر یعنی بهانه  بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد

 روز مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن  او که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود

 روز مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن

روز زن... مادر مبارک

درجه آزادی

تو درس ترمودینامیک دانشگاهی یکی از مفاهیمی که معرفی می شه درجه آزادی یه سیستم است که در واقع تعداد پارامترهایی که برای مشخص شدن حالت یه سیستم مورد نیازه را معرفی می کنه امروز داشتم به این نکته فکر می کردم که زندگی ما انسانها هم باید به یه نوعی تابعی از قانون درجه آزادی باشه! 

اما با توجه به پیچیدگی انسان و خلقتش برای مشخص شدن حالت یه انسان به عنوان یه سیستم بی نهایت پارامتر وجود داره بنابراین می تونیم نتیجه بگیریم که در جه آزادی انسانها بی نهایته! 

یعنی هیچ وقت نمی توان قضاوتی را درمورد عملکرد یه انسان انجام داد چون واقعیت اینه که شما باید به جای اون انسان و تمام ویژگی های منحصر به فردش باشید تا قضاوت کنید! 

تلنگر

اگر تمام شب را در حسرت از دست دادن خورشید سر کنی لذت دیدن ستاره ها را هم از دست می دهی!

برداشت آزاد...

زلفت چو افشان می کنی  

 

ما را پریشان می کنی 

 

آخر من از گیسوی تو 

 

خود رابیاویزم به دار 

 

یاران هوار مردم هوار  

 

از دست این بی بند وبار 

 

از دست این دیوانه یار 

 

از کف بدادم اعتبار  

 

این همه تکه ای از تصنیف زیبای همای مستان 

  

 

دلنوشته ای از روزهای من

روزهای روز گارم می گذرد از پی هم 

 

و چقدر این روزها در طلب شنیدن شادیهای دوستانم هستم اما انگار شادی از روزهایمان رخت بربسته... 

بعضی می گویند باید شادی را خودت بسازی در درونت 

اما گاهی اینقدر دیگران ساخته هایت را که اجر به آجرش را با تحمل رنج بر هم بنا کرده ای به یکباره ویران می کنند که باورت نمی شود یکباره شادی درونت هم تبدیل به رنج می گردد. 

 

این روزها بیشتر قصه های پر غصه می شنوم 

بعضی هایمان یادمان رفته شادی چه رنگی در زندگی مان داشته..... 

 

راستی شادی را باید بسازیم یا به انتظارش بنشینیم؟؟

ح و ا ل ه دوزخ

خدای مهربانم 

اینان اینجا دیریست که هر روز حواله دوزخ به دستم می دهند هر روز به جرمی ناکرده 

انگار بهشتت را زده اند پشت قباله هایشان  

امروز به جرم نگاه دیروز به جرم زیباییم 

 وفردا شاید به جرم زبانم 

برایم بهشتت را سرزمینی محصور در میان باروهای باورهای بی اساسشان به  

تصویر کشیده اند که تا باورهایشان را گردن ننهم راهی بدان نمی یابم! 

خدایا کفر نمی گویم 

اما فقط تویی که می دانی دوزخ از تیرگی درون ماست نه هزاران نبایدی که هر روز 

 به نامت حواله ام می کنند

دوزخ اینان تصویری از ذهنهای کوته بینشان است که باورشان نگشته من برترین خلقت تو هستم

و آنقدر توانمند که برترین هم باقی خواهم ماند! 

بخشی از نامه امام علی به مالک

ای مالک 

 

اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی 

 

فردا به آن چشم نگاهش نکن 

 

شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی

...

هرگز زانونخواهم زد حتی اگر آسمان به کوتاهی قامتم گردد. 

زندگی را تو بساز...

زندگی را تو بساز نه بدان ساز 

که سازند وپذیری بی حرف 

زندگی یعنی 

جنگ،تو بجنگ 

زندگی یعنی عشق،تو 

بدان عشق بورز... 

با تشکر از یک دوست

دوست داشتن دلیل می خواهد....؟

من یاد گرفته ام ...

" دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "

ولی نمی دانم چرا ...

خیلی ها ...

و حتی خیلی های دیگر ...

می گویند :

"  این روز ها ...

دوست داشتن

دلیل می خواهد ...   "

و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده ...

دنبال  گودالی از تعفن می گردند ...

.

.

.

دیشب ...

که بغض کرده بودم ...

باز هم به خودم قول دادم ...

من  "  سلام  "  می گویم ...

و "   لبخند  "  می زنم  ...

و قسم می خورم ...

و می دانم ...

عشق  "  همین است ...

به همین ساده گی

راستی ....

تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم 

                                        که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

بهارنارنج

باورم شده 

که عطر بهارنارنج ماندگارترین خاطره ام را به یادم می آورد 

... 

 

 

کلاس درس

دیروز اولین جلسه کلاس درس ترمودینامیک بود درسی که شاید تو تمام درسهای رشته فنی همیشه بیشتر از همه مشتاقش بودم و الان این اشتیاق چند برابر شده و آن هم یه دلیل داره 

استاد 

  

و مطمئنم این کلاس درس را هرگز فراموش نخواهم کرد کلاس درس دکتر مشفقیان 

و همیشه از اینکه افتخار شاگردی ایشان را داشتم از خداوند سپاسگزارم 

شاید شمایی که الان این نوشته را می خونید براتون این همه اشتیاق حیرت آور باشه 

ولی دیروز اولین کلاس درسی این ترم با ایشان تشکیل شدو همین بس که این کلاس با تمام ساعت های درسی دیگرمون متفاوت بود و اصلا هیچ کسی حتی یکبار هم به ساعتش نگاه نکرد تا ببینه چه ساعتی کلاس به پایان می رسه 

و شیوه تدریسی که منحصر به فرد بود...

لیلی نام تمام دختران زمین است

لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ.گلها انار شد ، داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت .
دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند .
انار کوچک بود . دانه ها ترکیدند . انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید .
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید .
خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود .
کافی است انار دلت ترک بخورد . 

برگرفته از لیلی نام تمام دختران زمین است 

نظر آهاری

...

کوله بارم بر دوش سفری می باید سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض.......سازکم با من گفت
هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی تو بگو از ته دل من خدا را دارم
من و سازم چندی ست که فقط با اوییم...........

انتخاب

اگه قبل از آمدن به این دنیا انتخابی در کار بود و این پرسش که می خواهی به این دنیا وارد شوی یا نه؟ فکر می کنی چه چیزی را انتخاب می کردی؟ 

آمدن یا نیامدن